راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir
راهبرد ملی

راهبرد ملی

منتخب نوشته های استراتـژی ملی انوش راوید از تارنمای ارگ ایران arq.ir

مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی

مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان پژوهشهایی در زمینه ریشه یابی واژه ها است،  که در نهایت از فرهنگ و داده های تاریخ فرهنگ هستند.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
پیش نویس
      مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان پژوهشهایی در زمینه ریشه یابی واژه ها است،  که در نهایت از فرهنگ و داده های تاریخ فرهنگ هستند.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی
تصویر از کتیبه ساسانی،  عکس شماره ۸۹۶۷.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی
لوگو جهت آینده ای بهتر در گفتگوهای تاریخی و فرهنگی شرکت کنید،  عکس شماره ۱۵۳۰.
این برگه شماره 1333 پیوست لینک زیر است:
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان 
معنی نام قاره آسیا 
گفته میشود معنی لغوی واژۀ آسیا نا معلوم است. مطابق علی محمد عالیقدر "این واژه در سنسکریت به معنی خانه و محل نشستن می باشد. گمان می رود نام بزرگ ترین قاره ی جهان نیز همین واژه با همین معنی باشد".
आस्या  f.  AsyA  abode,  आस्या f.  AsyA  sitting   
ولی در خود اوستایی واژۀ اَس به معنی گستردن و اَسَ-انگه (اَسه) به معنی سرزمین و پهنۀ گسترده آمده است. این به وضوح می تواند معنی نام قاره بزرگ آسیا باشد. چنانکه دوستمان علی حاتمی دریافته اند واژۀ آسیا در شاهنامه به  همین معنی پهنۀ گسترده در بیت زیر به کار رفته است:
یکی کوهش آمد به ره پر گیا / بدو اندرون چشمه و آسیا
مسلّم به نظر می رسد واژۀ آسیا در اینجا نه به معنی آسیاب بلکه به معنی محل گستردۀ پهنۀ در بالای کوه است که سپاه گشتاسپ نوذری (گشتاسپ هخامنشی) در مقابل تهاجم ارجاسب (گشتاسپ کیانی، مگابرن ویشتاسپ) به آن جا پناه برده بود که توسط اسفندیار (داریوش) و جاماسپ (پرکساسپ) از مخمصه رهایی می یابند. لابد این واژۀ کهن تا عهد فردوسی بدین معنی مصطلح بوده است. ولی نظر به اینکه نام دو قارۀ کهن دیگر یعنی اروپا و آفریقا به صور ایو-روپه و ایورو-اوپه و آ-فریقا در زبان یونانی به معنی سرزمین ارابه های خوب یا فلات گسترده شمالی و سرزمین بدون سرما می باشند، لذا مسلّم به نظر می رسد نام قارۀ آسیا نیز به معنی قارۀ بزرگ  و ثروتمند بر گرفته از واژۀ یونانی آسه به معانی دارای اشباع و سیری و فزونی و بزرگی باشد که با کلمۀ اوستایی اَسَ (پهنۀ گسترده) مرتبط می نماید. فردوسی در شاهنامه واژۀ آسیای مذکور را در این رابطه تاریخی-اساطیری به کار برده است:
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت /   بدانگه که شد روزگارش درشت
پس اندر دو منزل همی تاختند /       مر او را گرفتن همی ساختند
یکی کوه پیش آمدش پرگیا /                 بدو اندرون چشمه و آسیا
که بر گرد آن کوه یک راه بود  /        وزان راه گشتاسپ آگاه بود
جهاندار گشتاسپ و یکسر سپاه   /       سوی کوه رفتند ز آوردگاه
چو ارجاسپ با لشکر آنجا رسید /        بگردید و بر کوه راهی ندید
گرفتند گرداندرش چار سوی  /          چو بیچاره شد شاه آزاده‌خوی
ازان کوهسار آتش افروختند  /          بدان خاره بر خار می‌سوختند
همی کشت هر مهتری بارگی /                   نهاند دلها به بیچارگی
چو لشکر چنان گردشان برگرفت/کی خوش منش دست بر سر گرفت
جهاندیده جاماسپ را پیش خواند /         ز اختر فراوان سخنها براند
بدو گفت کز گردش آسمان /             بگوی آنچ دانی و پنهان ممان
که باشد بدین بد مرا دستگیر /                  ببایدت گفتن همه ناگزیر
چو بشنید جاماسپ بر پای خاست / بدو گفت کای خسرو داد و راست
اگر شاه گفتار من بشنود /                   بدین گردش اختران بگرود
بگویم بدو هرچ دانم درست /          ز من راستی جوی شاها نخست
بدو گفت شاه آنچ دانی بگوی /     که هم راست گویی و هم راه‌جوی
بدو گفت جاماسپ کای شهریار /      سخن بشنو از من یکی هوشیار
تو دانی که فرزندت اسفندیار /               همی بند ساید به بد روزگار
اگر شاه بگشاید او را ز بند  /                    نماند برین کوهسار بلند
بدو گفت گشتاسپ کای راست‌گوی /   بجز راستی نیست ایچ آرزوی
به جاماسپ گفت ای خردمند مرد /    مرا بود ازان کار دل پر ز درد
که اورا ببستم بران بزمگاه  /              به گفتار بدخواه و او بیگناه
همانگاه من زان پشیمان شدم /         دلم خسته بد سوی درمان شدم
گر او را ببینم برین رزمگاه /     بدو بخشم این تاج و تخت و کلاه
که یارد شدن پیش آن ارجمند /             رهاند مران بیگنه را ز بند
بدو گفت جاماسپ کای شهریار / منم رفتنی کاین سخن نیست خوار
به جاماسپ شاه جهاندار گفت /        که با تو همیشه خرد باد جفت
برو وز منش ده فراوان درود /          شب تیره ناگاه بگذر ز رود
بگویش که آنکس که بیداد کرد /     بشد زین جهان با دلی پر ز درد
اگر من برفتم بگفت کسی /             که بهره نبودش ز دانش بسی
چو بیداد کردم بسیچم همی /           وزان کردهٔ خویش پیچم همی
کنون گر بیایی دل از کینه پاک/     سر دشمنان اندر آری به خاک
و گرنه شد این پادشاهی و تخت /     ز بن برکنند این کیانی درخت
چو آیی سپارم ترا تاج و گنج /   ز چیزی که من گرد کردم به رنج
بدین گفته یزدان گوای منست /     چو جاماسپ کو رهنمای منست
بپوشید جاماسپ توزی قبای /            فرود آمد از کوه بی‌رهنمای
به سر بر نهاده کلاه دو پر /                   برآیین ترکان ببسته کمر
یکی اسپ ترکی بیاورد پیش/          ابر اسپ آلت ز اندازه بیش
نشست از بر باره و آمد به زیر /  که بد مرد شایسته بر سان شیر
هرانکس که او را بدیدی به راه/    بپرسیدی او را ز توران سپاه
به آواز ترکی سخن راندی /        بگفتی بدان کس که او خواندی
ندانستی او را کسی حال و کار /    بگفتی به ترکی سخن هوشیار
همی راند باره به کردار باد    /           چنین تا بیامد بر شاه زاد
خرد یافته چون بیامد به دشت /    شب تیره از لشکر اندر گذشت
چو آمد به نزد دژ گنبدان      /        رهانید خود را ز دست بدان
..............
در مورد نام اروپا گفتنی است:  نامهای میهن خاستگاهی هندوارپاییان در اساس در اوستا سرزمین خونیرث (دارای ارابه های درخشان) و در منابع یونانی ایو-روپه (دارای ارابه های خوب) آمده است که ایرانیان آتشهای مقدس خویش را بر پشت گاو از آنجا از میان دریاها (دریای مازندران و دریای سیاه) به سرزمینهای جدیدشان حمل نمودند. یونانیان بعدها از نام اروپا (اوروپا) مفهوم ایو-اوروپه (فلات نیک) و ایورو-اوپه (سرزمین گسترده شمالی) را برداشت نموده اند. هرودوت ضمن شرح اساطیر سکائی نام پادشاه اساطیری ایشان را آرپوکساییس (پادشاه سرزمین ارابه) و ملت‌های وی را تراسپیان (اسب پرورها، روس‌ها) و کاتیاریان (دارندگان شمشیر، مجارها) بر شمرده است. آرپوکساییس (پادشاه سرزمین ارابه) مطابق تهمورث شاهنامه (پهلوان سرزمین ارابه)، همان تخموروپۀ اوستا (پهلوان سرزمین ارابه) است.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
مطالب کوتاه و متفرقه (١)
اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا (پشکل الاغ) که برای آن خاصیت دارویی و پاک کنندگی و زدایندگی قائل بوده اند:
اَن-بَر (محصول اَن)
نیژ-آره (پاک کننده). نیژ (زدودن و پاک کردن. ص۸۱۷ فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی)
برای واژۀ به ظاهر عامیانۀ فارسی اَن، ریشۀ سنسکریتی روشنی وجود دارد:
हान adj. hAna gone or departed
हान n. hAna giving up
हान n. hAna relinquishing
سومت بختیاری و تَزّک آذری که به عنبرنسارا گفته میشوند به ترتیب به معنی همراه دارندۀ سودمندی و پاکیزه گرداننده هستند.
ریشۀ هندوایرانی و سامی واژۀ عید
در فرهنگ سنسکریت-فارسی جلالی نائینی واژۀ ایدا iDA به معانی تفریح و تفرج و آسایش و سرزندگی آمده است. این واژه اگر دخیل از زبانهای سامی نباشد، به وضوح می تواند اصل واژۀ معرّب عید باشد؛ چون واژۀ عید در قاموس لغات قرآن ذکر نشده است:
इडा f. iDA refreshment, इडा f. iDA recreation, इडा f. iDA comfort.
کلمۀ اوستایی ایژَ به معنی خوشبختی و آسایش و آرامش شکلی از این واژۀ سنسکریتی ایدا به نظر می رسد.
جشن و شادی ایزد آتش در سمت هند به ایزد سیاه رنگ آگنی منتسب بوده است. در آن سوی نام حاجی به صورت هاسی معنی شاد و خندان را می داده است که خصلت حاجی فیروز خندان است که ورد زبانش چرا نمی خندی است.
در سمت هند کلمۀ اوستایی رامَ (رامش= معادل ایدا در سنسکریت) به معانی سیاه و جذاب و زیبا و دلپذیر و شادی و خوشی بوده است که با جیشنو (پیروزی، جشن) و خجسته پیروز (مبارک منصور کتاب المحاسن و الاضداد) یا همان حاجی فیروز رامشگر و عید (ایدا) مرتبط می شده است. معانی واژۀ اوستایی رامَ در کلمات فارسی رامش (آرامش و ساز و نوا، سرود و شادی) به خوبی بر جای مانده است.
کلمۀ مشابه عید (هَدو اکدی) در زبانهای سامی هم وجود دارد ولی شکل سنسکریتی ایدا به عید نزدیکتر است:
ḫadû [ḪÚL : ] (vb. u/u ; stat. ḫadi)
[Moral life → Feelings]
G. to rejoice, be joyful about sth. ; to wish, be willing ; to be content with sth. (+ana) D. to make happy Š. to make s.o. rejoice N. to reach an agreement (?)
Comparison with other Semitic languages :
Proto-Semitic : *ḫadāw
Syriac : ḥdi ܚܕ݂ܼܝ
Hebrew : ḥāḋā חָדָה
Ugaritic : ḫdw
نظر به تبدیل پذیری حرف ه به اَ شکل سیریاک و عبری می تواند به عید تبدیل شده باشد، ولی معنی عربی کلمۀ عید را نه با این کلمات سامی بلکه با کلمات عادت و عودت ربط داده اند.
اخیراَ هم واژۀ عید را با ایدوس لاتین به معنی ماه کامل مقایسه کرده اند و با عید فطر در به پایان رسیدن ماه رمضان ربط داده اند.
معنی نام باستانی سَرَزم در پنجکند تاجیکستان
نظر به اینکه سَرَزم (زامین و سر-سندۀ باستانی) در عهد اعراب محل اهل علم به شمار می رفته است و همچنین نظر آتشکدۀ مهری کشف شده در آنجا و نیز با توجه به معنی نامهای قدیمی آن، زامین (زَوین، محل زمزمه دینی) و سر-سنده (محل عهد و پیمان)، نام سَرَزم  نه به معنی سرزمین بلکه به معنی محل زمزمه سرودهای دینی بوده است.
معنی لندهور و عوج بن عنق
نام لندهور را در فارسی به معنی پسر خورشید گرفته اند ولی از آنجائیکه این نام را متعلق به فرهنگ هند دانسته اند، لذا نام لندهور به شکل سنسکریتی لَمبه- دهوره به معنی ستون بلند است:
लम्ब adj. lamba long
धुर m. dhura pole
نام معرَّب لندهور یعنی عوج بن عُنق (اوجی بئنیک آذریها) بر گرفته از اوچَّ-بهانوجَ در سنسکریت به معنی بلند قامت فرزند خورشید به نظر می رسد:
उच्च adj. uchcha high
भानुज m. bhAnuja son of the sun
در میان پسران سوریه ایزد خورشید هندوان بین مهاراجه سوگریوه (در معنی سرور بزرگ "فرزند گردن" [زیبا گردن]= بن عُنق) و لندهور-اوج بن عُنق ارتباطی دیده میشود:
सूयते verb pass. sUyate { sU } be begotten or brought forth
ग्रीवा f. grIvA neck
سلطان سبلان و هرم کوه همان اوشیدم و اوشیدرن (هوکرِ) اوستا هستند
در زامیاد یشت اوستا به جای کوه هوکر (خوب کنش، سَوَلان) و اوسیندام (اوشیدم، مه سَوَلان، سبلان بزرگ) که در کتاب پهلوی زادسپرم از محل های همپرسگی زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) با امشاسپند بهمن به شمار رفته اند، از زوج نام اوشیدم (سمت دمیدن نور خورشید) و اوشیدرن (سمت غروب خورشید) استفاده شده است که این زوج نام می توانست در مورد زوج کوههای دیگری نظیر قوشا داغ (زوج کوه) غرب کوهستان سبلان و زوج کوههایی در سمت سیستان و هامون و هر آن کوههای بزرگی که در شرق و غرب یکدیگر واقع شده اند، به کار رود. نام قلۀ سلطان سبلان مطابق ما سبلان (سبلان بزرگ) و نام قلۀ هرم به صورت هیر-رَم (فراهم کنندۀ ثروت) مطابق نامهای هوکر (خوب کنش) و سَوَلان (لانۀ سود) است. نام دریاچه قله کوه سبلان (هوکر) در اوستا اورویس (مدور) و چشمۀ سرئین (زیبا) چشمه الهۀ ناهید معرفی شده است. زوج نام اوستایی اوشیدم، اوشیدرن در سرود فولکلور معروف آذری به شکل کوه اوشیدیم اوشیدیم (کوهستان بسیار سرد) به یادگار مانده است که به احتمال زیاد به ترجمه از متن پهلوی کهن گم شده ای است:
"اوشیدیم، اوشیدیم، داغدان آلما داشیدیم" (کالاهایم را از کوه اوشیدم اوشیدرن حمل کردم)
"مندن آلما آلادیلار، منه ظلوم سالدیلار" (کالاهایم را از من گرفته گرفتند به من ظلم نمودند)
...قاناتداندیم اوشماقا (پر در آوردم برای پرواز)/ حق قاپسین آشماقا (برای باز کردن در حقّ)/ حق قاپسی کلیدی (در حق قفل است)/ کلید دوه بوینی ندا (کلید از گردن شتر آویزان است)/ دوه گیلان یولیندا (شتر در راه گیلان است)/ گیلان یولی سربسر (راه گیلان سرتاسری است) /ایچینده میمون گزر (درمیان آن میمونها می گردند)....
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
معانی نامهای اوستایی کوه سبلان:
در کتاب پهلوی زادسپرم نام کوه سبلان در ردیف دومین محل همپرسگی زرتشت با امشاسپندان (در این مورد با امشاسپند بهمن) به صورت مرکب هوگرو آسیند/اوسیندام (اوشیدم، سمت بر آمدن نور) ثبت شده است که شکلهای اوستایی اجزاء آن هوکئیریه (خوب کنش) و اوشی دم (سمت دمیدن نور خورشید)/اوشیدرن (سمت رفتن خورشید) است. به نظر می رسد خود نام هوکئیریه (خوب کنش) بعداً به سَوَ-لان (محل سود یا به شکل سَهولان به کُردی یعنی یخ و برف) ترجمه شده است. اثری از نام دوم را در حدیث نبوی منسوب به کوه سبلان در نزهه القلوب حمدالله مستوفی می یابیم: "روح مرده بعد از خروج از تن به صورت دانۀ برفی بر کوه سبلان و ماسبلان (سبلان بزرگ) فرود می آید". اوش (روشنی) در اوستا و سَوَ (سود) به صورت شَوَ در سانسکریت معنی مرگ نیز می داده اند که لابد در این مورد به روح مردگان تفسیر شده اند:
शव  m.  shava  cadaver
      
حمدالله مستوفی قزوینی در نزهه القلوب مطالبی را در بارۀ کوه سبلان آورده که معلوم می دارد چرا پیش مسلمین دریاچۀ زیبا و یخ آلود قلّۀ سبلان چشمه ای بهشتی و آن جهانی به شمار آمده است: " کوه سبلان در آذربایجان  از جبال معروف است و بلاد اردبیل و سراه و پیشکین و آباد و ارجاق و خیاو در پای آن افتاده است؛ کوهی سخت بلند است و از پنجاه فرسنگ دیدار می دهد. دورش سی فرسنگ باشد و قلّۀ او هرگز از برف خالی نبود و بر آنجا چشمه است اکثر اوقات آب او یخ بسته بود از غلبۀ سرما و درکتاب عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات زکریا بن محمد قزوینی از رسول عم مرویست: من قراء فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السموات و الارض و عشیاً و حین تظهرون یخرج الحی من میت و یخرج المیت من الحی و یحیی الارض بعد موتها و کذلک تخرجون کتب الله تعالی له من الحسنات بعد و ذلک به مقدار ورقه ثلج یسقط علی سبلان و ما سبلان یا رسول الله قال جبل من بین ارمنیه و آذربایجان علیه عین من عیون الجنه و فیه قبر من قبورالانبیاء و در تاریخ مغرب گوید که آن چشمه را آبی در غایت سرد است و در حوالیش چشمه های آب سخت گرم است و سوزان و جاری است."
در رابطه با مشتبه شدن نام دژ بهمن (نینوا= محل ثروت و خوشی)- که کیخسرو (کیاخسار) ویران کرد- با کوه سبلان و شهر اردبیل (شهر ثروت) گفتنی است سوای ترادف معنی لغوی آنها بی شک نام امشاسپند بهمن کوه "سبلان" (هوگر و اوسیندام) در این میان عامل بوده است. مطابق ادامه همان حدیث نبوی خبر حمدالله مستوفی "قبری از قبور انبیاء (منظور ایزد ارد) و چشمه ای از چشمه های بهشت (منظور سرئین) در کوه سبلان واقع هستند."  مطابق کتاب بندهش به روایت مهرداد بهار: مینوی پرهیزگاران (=ایزد ارد) برای پاکی زمین آفریده شده است که چون بر او (=زمین) دیوان به شب پلیدی فراز برند، او (=مینوی پرهیزگاران) پاکیزه بکند. او را این خویشکاری نیز هست که هر غروبی از هر آفریدۀ ایزدی فرّه ای باز به پیش هرمز شود، به اوشهین گاه آن فره به ستارۀ پایه آید و اوشبام (الهۀ روشن درخشان) آن را بپذیرد، به بامدادگاه به دریای اورویس [دریاچۀ قلۀ کوه هوکر (سبلان) که رود اردویسور ناهید (قره سو، شاخه سبلانی ارس) از آن سرچشمه میگیرد] در آید و مینوی پرهیزگار [آن را] بپذیرد و به رَی (ارابه) که گردونه است، آید و به هر جانوری فرۀ خود را بسپارد. او که زمین را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه [از او] سپندارمذ آسوده یا آزرده بُوَد.
نام نینوس اساطیری خبر کتسیاس را که بیشتر به جای همان کیاخسار (کیخسرو) کشتار گر دیوان دژ بهمن (نینوا) است، می توان به معنی فاتح و ویرانگر نینوه (نینوه-اوس) یا مطابق متن اوستا دوستدار الهه (نین-اوس) گرفت. در اوستا کیخسرو (هئوسروه) فدیه آورنده به الهۀ آبها اناهیتا ذکر شده است.
در بارۀ مطابقت همیران (هاماوران) اساطیر کیانی محل دیوان شهر دوان (نینوا) با آشّور که به سبب ترادف نامها با اردبیل مشتبه شده، گفتنی است:
طبق قاعده تبدیل حرف "س" سنسکریت در زبانهای ایرانی به "ه" اتفاق می افتد نظیر سومۀ سنسکریت به هئومه اوستایی. از اینجا معلوم میشود نام سرزمین آشور "یعنی سرزمین ایزد آشّور (خندان)" در زبانهای ایرانی به همیران (سمیران سنسکریت به معنی منسوب به "خدای خندان= ضحاک") ترجمه گردیده و آن به سهو با حمیر (یمن) مشتبه شده است. صورت هاماوران متعلق به همیران را میشود به معنی سرزمین دشمنان و حریفان خدای خندان گرفت. جنگ کیکاوس با هاماوران و دیوان مازندران همان نبرد خشثریتی (فرمانروای مادی ناحیۀ کاشان) با لشکریان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو در پای حصار شهر آمل مازندران است که منجر به شکست آشوریان و استقلال ماد در عهد آغاز حکومت آشوربانیپال شد. این واقعه در شاهنامه به خصوص به صورت هفتخوان رستم در مازندران و در اوستا به صورت جنگ گرشاسب با غولان در کنار دریای فراخکرت منعکس شده است:
स्मेर m. smera smile.
خشثریتی (نیرومند) پسر اوپیته (اپیوه) سومین شهریار ماد در روایات ملی تحت نام و لقب کیکاوس (کاوس، پادشاه آرزومند) آمده که این یادآور مفهوم نام کمبوجیه (کامیاب در زندگی) است و این سبب شده است که در روایت شفاهی و ملی کهن جنگ سه کشور لشکرکشی کمبوجیه به مصر و حبشه با نبرد خشثریتی با آشور (هاماوران) در آمیخته شود.
داود مینایی در وبلاگ شهرستان مشکین شهر اطلاعات منابع عهد اسلامی در مورد سبلان و اردبیل را چنین بازگویی کرده است: 
در گذرگاه تاریخ، کوهستان زیبا و سترگ سبلان همواره مورد توجه شاعران، مورخان و دانشمندان علم جغرافیا بوده تحت تأثیر مناظر بسیار دلچسب و خیره کننده آن، عناوین چندی را در کتابهای خود مطرح کرده‌ا ند و هر کدام از محققان بنا به سلیقه و بینش و تحقیق خود در رابطه با نام سبلان اظهار نظرهائی را ابراز داشته ‌اند.
مورخین می‌نویسند: سبلان به فتح سین و با و سیلان یا ساوالان یا سولان، کوهی در نزدیکی اردبیل که مرتاضین در آنجا ساکن می‌شدند و مجوس، آن کوه را محترم می‌شمارند.
زیبدی در کتاب (تاج العروس فی شرح القاموس) نگاشته است:
«... آن کوه از معالم صالحین و اماکن متبرکه و مزارات است و سبلان لقب عده‌ای از محدثین، از آن جمله سالم و ابراهیم ابن زیاد ، خالدبن عبدالله و خالدبن دهقان می‌باشد...»
ابوالحق ابراهیم محمد فارسی اصطخری در کتاب مسالک و الممالک می‌نویسد:
«... فاما آذربایجان ، فان اکبر مدینه بها اردبیل...» اما آذربایجان همانا بزرگترین شهرش اردبیل است. در آنجا لشکرگاه و دارالحکومه وجود دارد ... در دو فرسخی آن کوهی است بزرگ و بلند به نام سبلان و در تابستان و زمستان از یخ تهی نمی‌شود و ساختمانی نیز در آن کوه نیست...»
کوه سبلان به جهت اینکه زرتشت در آنجا ملهم گشته و به پیامبری برانگیخته شده به مثابه طور زرتشت تلقی می‌شود و نزد ایرانیان قدیم، جنبه مقدسی یافته و پرستشگاه مردم بوده ، بخصوص که آتشفشانی بودن آن نیز کمکی به این امر نموده است.
دربارۀ سبلان و وابستگی زرتشت به این کوه، در اغلب مآخذ جغرافیا و تاریخ و نوشته‌های قدیم به مناسبتی زکری به میان آمده و از آن سخنها گفته‌اند. مانند کتاب عجایب المخلوقات و کتاب آثار البلاد و الاخبار العباد که از ذکریا بن محمد بن محمود المکمونی القزوینی اشاراتی رفته است. وی در این کتاب می‌نویسد:
« ... زرتشت از (شیز) آذربایجان بود و چندی از مردم کناره گرفت و در کوه سبلان بسر برد و از آنجا کتابی آورد نامزد به یسنا ... »
استاد پور داود در جلد دوم کتاب یسنا در ص ۱۶۲ چنین می‌نویسد:
«... در نوشته‌های برخی از نویسندگان یونانی و رومی نیز به گوشه‌ گیری زرتشت پس از برانگیخته شدن به پیغمبری بر می‌خوریم ، پلینیوس plinius که در هنگام آتشفشانی کوه وزوو vesuve در ایتالیا در سال ۷۹ میلادی از برای تماشا به آن کوه آتشفشانی نزدیک شده و جان خود را از دست داده چنین یاد میکند:
«... گویند زرتشت ، هنگام سی سال گوشه گرفت و خورش وی پنیری بود که تباه نمی‌شد (یک گونه مائده). ناگزیر nietzche  فیلسوف آلمانی که در ۲۵ اوت ۱۹۰۰ در گذشت، همین نوشته ‌ها را به یاد داشت که کتاب خود را به نام (چنین گفت زرتشت) Also Sprach Zarathustra چنین آغاز میکند:
«... هنگامی که زرتشت سی ساله بود زادگاه و دریاچۀ زادگاه خود را بدرود گفت و به کوهی رفت. در اینجاست که او، از خرد خویش برخوردار گردید و در هنگام ده سال ، از تنهائی خسته نشد تا اینکه دلش دگرگون گردید. پس، آنگاه بامدادان، در سپیده دم ، برخاست و روی به خورشید کرد و گفت... »
در کتاب عجایب المخلوقات از قول پیامبر اکرم (ص) چنین نقل می‌کند که فرمود:
«... کسی که بخواند خدا را هنگام شام و صبحگاه در نماز مغرب و صبح و ستایش و تسبیح گوید و سپاس اهل عالم آسمانها و زمین مخصوص او است و شما نیز در تاریکی  شب ونیمه روز در نماز عشاء و ظهر و عصر به ستایش او مشغول شوید آن خدایی که زنده را از مرده و مرده را از زنده و زمین را پس از فصل خزان و مرگ گیاهان باز زنده گرداند و همانگونه که شما را هم از خاک بیرون آورد و به عدد آنچه بخوانند بنویسد خدای تعالی برای او حسنات به مقدار برفی که بر کوه سبلان بریزد. گفتند یا رسول الله سبلان چیست؟ فرمود کوهی است بین ارمنیه و آذربایجان، بر آن چشمه‌ای است از چشمه‌های بهشت و در آن قبری است از قبور انبیاء... »
عظمت و ابهت و قدمت سبلان سبب شده است که هم مورد احترام مردم بوده و هم دربارۀ آن افسانه‌ها ساخته‌اند. چنانکه معروف است در قلۀ سبلان قلعه‌ای محکم وجود داشته که آنرا دژ بهمن نام نهاده و یا روئین دژ می‌گفتند و فردوسی نیز در شاهنامه خود بدین مطلب اشاره کرده است.
سبلان چنانچه مذکور افتاد در اغلب کتب جغرافی نویسان و مورخین قدیم آمده است مانند یاقوت  حموی در معجم البلدان از آن زکری نموده که ترجمۀ آن چنین است:
« ... سبلان کوه بزرگی مشرف به شهر اردبیل در سرزمین آذربایجان است و در این کوه عده‌ای کوه وجود دارد و قبور عده‌ بسیاری از صلحا در آنجاست و قلۀ آن در تابستان و زمستان پوشیده از برف است و مردم معتقدند باینکه از نشانه‌های مردم صالحند و اماکن مبارکه‌ای است که زیارتگاه مردم است...»
عده ای را عقیده چنین است که دو تیغه به نام تیغۀ شمالی و تیغه‌ای پائین‌تر به نام تیغۀ قائم در سبلان وجود دارد که در جلو تیغۀ قائم قبری است که به حامد پیغمبر نسبت می‌دهند.
در کتاب حدود العالم من المشرق الی الغرب درباره سبلان و اردبیل چنین اشاره شده است:
«... دیگر به ناحیت آذر آبادگان کوهی است خرد به نزدیکی اردویل ، آنرا کوه سبلان خوانند... »
«... اردویل قصبۀ آذربادگانست. شهری عظیم است و گرد و اطراف آن پاره است و شهری سخت بسیار نعمت بود اکنون کمتر است و مستقر ملوک آذربادگان است و از وی جامهای برو و جام‌های رنگین خیزد... »
مؤلف بستان السیاحه راجع به سبلان چنین نوشته است:
«... نام کوهی است در آذربایجان محتوی است به چشمه‌های بسیار و چمنهای بیشمار و غرایب روزگار. گویند یکی از انبیاء در آن کوه مدفون و دور دور آن کوه، سی فرسخ است و قلۀ آن هرگز از برف خالی نباشد. آب چشمه‌های آن در غایت سردی است و در حوالی آن بعضی چشمه‌های سوزان جاری است... »
آورده ‌اند که حضرت زرتشت پیامبر را کتاب زرتشت در سبلان نازل شده است و او را از آذوقه پنیری بود که نه تمام شدی و نه فاسد. ایشان سی سال در سبلان مسکن گزید و نیز قرنها بعد از زرتشت، دامنه و قلۀ آن مامن مغان بوده که مشغول ریاضت بودند.
شعر خاقانی راجع به جنبۀ تقدس کوه سبلان
قبلهٔ ابدال قلهٔ سبلان دان /          کو ز شرف کعبه ‌وار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد/      جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خوانده‌ام فضیلت آن را/ خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان /     کوست عروسی که امهات جبال است
چادر بر سر کشید تا بن دامن /   یعنی بکرم من این چه لاف محال است
مُقعد چندین هزار ساله عجوزی /  بکر کجا ماند این چه نادره حال است
موسی و خضر آمده به صومعهٔ او /  صومعه دارد مگر فقیر مثال است
هست همانا بزرگ بینی آن زال /  چادر از آن عیب پوش بینی زال است
گفتم چادر ز روی باز نگیری بکر /  نه ‌ای شرم داشتن چه خصال است
از پس بکران غیب چادر غیرت /      بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
مطابقت آدونیس/دوموزی با جنبۀ خدایگانی عیسی مسیح
هفت وجه اشتراک آدونیس/ دوموزی (ایزد میرای نباتات) با عیسی مسیح
۱- دوموزی (تموز٬ کودک در زهدان مادر) را دیوهای تعقیب کننده در اصطبل می یابند: متقابلاً عیسی مسیح کودک را سه مغ تعقیب کننده شرقی در اصطبل پیدا می کنند.
۲- فرار میرهه (مادر دوموزی/آدونیس=سرور من) با کودکش از دست آدمکشان مشابه فرار مریم و بچه اش از دست کودک کشان به سوی مصر است.
۳- در فینیقیه دوموزی را بیشتر آدونیس (سرور من) می نامیده اند که این عنوان عیسی مسیح انجیلها در نزد شاگردانش نیز هست. نام مادر وی میرهه (میرا، درخت مقدّس) هم شباهت زیادی به نام ماریا (قدیسه) دارد. نام پدر وی تئیاس (خدای شفابخش) ملک سوریه است که می دانیم خدا پدر عیسی مسیح خدایگانی هم هست.
۴ -یکی از دوستان دوموزی با گرفتن رشوه٬ دوموزی را به دیوان نشان میدهد: متقابلاً یهودای اسخریوطی یکی از شاگردان عیسی مسیح با گرفتن سی سکه نقره رشوه عیسی مسیح را به رومیها نشان میدهد.
۵- علامت صلیب مقدس در لباس و دستار دوموزی با علامت صلیب مقدس مسیحیان (صلیبی که عیسی مسیح بر دوش خود میکشد و با آن به دار کشیده میشود) مرتبط می نماید.
۶- دوموزی ایزد نباتات به ویژه ایزد تاک است: متقابلاً مطابق انجیل یوحنا ۱۵:۱.۲ عیسی مسیح گفت من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است. هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.
۷- برای مرگ آدونیس (دوموزی) همه ساله مراسم سوگواری و برای بازگشت او  در چند روز بعد با علم کردن تصویرها و سمبل صلیب وی مراسم جشن بر گزار میشد: متقابلاْ مسیحیان معتقد به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح و متعاقباْ زنده شدن وی هستند. خدای یونانی مصلوب٬ دیونیسوس (خدای جوان تاک و شراب) یکی از مظاهر دوموزی بوده است. اشتراک سمبل صلیب یعنی صلیب آدونیس (دوموزی) و موضوع بردار کشیدن شدن عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورائی) موجب کسب این جنبۀ خدایگانی برای عیسی مسیح تاریخی شده است. استتار یهودای جلیلی پسر زیپورایی معلم انقلابی ضد تسلط رومیها با آدونیس عمدی و موفقیت آمیز بوده است.

موضوع مطابق گردیدن تئیاس پدر دوموزی/آدونیس (فرزند میرا/میرهه) با اِشمون خدای شفابخش فینیقی و زکریای متهم به رابطۀ نامشروع با مریم:
 
نام "خدای شفابخش" فینیقی یعنی اِشمون به معنی لفظی "آن که نام او اعلان شده است" (مترادف نام نابو اکدی ایزد پزشک و زکریا) ملقب به شاهزادۀ مقدس با آدونیس (سرور من، دوموزی) پسر تئیاس (خدای شفا دهنده) ربط داده شده است. یعنی اِشمون با تئیاس (خدای شفا دهنده) پدر آدونیس، همچنین زکریا (اعلان و ذکر شده= نابو) پدر یحیی (خیرخواه یا زنده می ماند)، حامی مریم (مادر مقدس) و متهم به پدری عیسی مسیح مرتبط می نماید. به بیان ساده تئیاس (اِشمونِ) فینیقی در انجیلها با زکریا جایگزین شده است.
 
داستان یونانی-فینیقی فرار میرهه (میرا/ماریا/مریم) از این قرار است وی که به تضییق ایشتار (آفرودیت) دوازده شب در نهانی با پدرش تئیاس (اِشمون) در آمیخته بود در فرار از پدرش تئیاس که راز میرهه بودن وی را دریافته بود، ایزدان وی را به شکل درخت میرهه در آوردند و آدونیس از آن درخت زاده شد. در روایات اسلامی این اسطوره تبدیل شدن به درخت به نحوی دیگر به خود زکریا نسبت داده شده است:
 
چون در اساطیر اسلامی در رابطه با زکریا که طبق برخی روایات متهم به رابطه نامشروع با مریم بود، همچنین در اقادا و تلمود سهندرین یهودیان آمده است: پس از شهادت حضرت یحیی، زکریا به خارج شهر گریخت. در آن جا درختی شکاف برداشت و حضرت درون آن پنهان شد؛ اما تعقیب کنندگان با راهنمایی شیطان از مخفیگاه آن حضرت آگاه شدند و درخت را با ارّه به دو نیم و آن حضرت را شهید کردند.
در اسطورۀ انجیلی یحیی معمدان (غسل تعمید دهندۀ جاودانی) و عیسی مسیح (منجی غسل تعمید یافته) سوای آدونیس/ دوموزی به جای معلمین انقلابی عهد هیرود کبیر یعنی ماتثیاس فرزند مارقالوث و یهودا پسر زیپورایی هستند که اولی توسط هیرود کبیر کشته شد و دومی توسط  جانشینان هیرود کبیر مصلوب گردید. مصلوب گردیدن یهودا پسر زیپورایی با علامت صلیبِ دوموزی/آدونیس/ دیونیسوس همخوانی پیدا کرده و باعث پیوند خوردن و ترکیب روایات منسوب بدیشان شده است. نام الیزابت (خدای من سوگند خورده) همسر زکریا بر گرفته از نام خود زکریا (در معنی سوگند خدا) است که به نوبۀ خود در انجیلها به نحوی  دیگر با نام های هیرودیا و هیرود کبیر هم جایگزین شده اند. نام حَنّه مادر مریم در روایات اسلامی نیز مترادف نام یحیی (در معنی خیرخواه) است. روایت انجیلی یاد شده در قرآن و احادیث اسلامی نیز انعکاس یافته است:
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
داستان حضرت زکریا و یحیی طبق روایات قرآنی:
ازدواج زکریا با اَشیاع (الیزابت)
در میان بنی اسرائیل دو خواهر برجسته و بزرگ زاده وجود داشتند که یکی به نام حَنّه ودیگری به نام اشیاع که نام پدرشان فاقوذا فرزند فتیل از اولاد سلیمان بن داوود و از خاندان یهودا فرزند حضرت یعقوب و نام مادرشان مرتا میباشد.
حنه و اشیاع هر دو از یک پدر و مادر بودند وهر دو به افتخار همسری پیامبری در آمده بودند که اولی به همسری عمران و دومی را زکریا به همسری برگزید. اشیاع از بانوان مجلل دنیا و خواهر حضرت مریم بود و در قرآن نیز به او اشاره ای شده است.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
سرپرستی مریم از زکریا
سالها از زندگی عمران و همسرش گذشت اما دارای فرزندی نشدند و این امر حَنّه را رنج میداد از طرف دیگر خواهرش اشیاع نیز عقیم بود.
روزی حنه مشاهده کرد که پرنده ای در روی درختی به جوجه اش غذا میدهد که این امر باعث شعله ور شدن حس مادریش شد و از ته دل از خدا تقاضای بچه نمود. خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و باردار شد. در این اثنا عمران از دنیا رفت و حنه بیوه شد و نذر کرد که بچه اش را خادم خانه خدا نماید. او منتظر فرزند پسر بود اما خداوند به او دختری را عطا کرد و چون خادمین خانه خدا از میان پسران انتخاب میشدند نگران شد. سپس نام او را مریم نهاد.
مادرش بعد از تولد او را به بیت المقدس برد و او را به آنجا هدیه نمود و از آنجا که آثار بزرگی در مریم آشکار بود موجب نزاع راهبان در پذیرش کفالت وی شد و سرانجام برای برعهده گرفتن او به کنار نهری رفته تا قرعه کشی نمایند.
زکریا نیز جزء آنان بود آنها اسم خود را روی چوبهایی نوشته و به درون آب انداختند و تنها چوبی که روی آب ایستاد همان بود که نام زکریا به رویش نوشته شده بود. در نتیجه مریم به او واگذار شد. زکریا به نگهبانی و مراقبت از مریم پرداخت تا او بزرگ شد و متولی بیت المقدس گردید. او روزها روزه میگرفت و شبها به عبادت می پرداخت و در بنی اسرائیل هیچکس از نظر ایمان به پای او نمیرسید. هر وقت زکریا به دیدار او میرفت غذاهای مخصوصی در کنار محراب او مشاهده میکرد که باعث شگفتیش میشد. روزی با مشاهده میوه ها به او گفت که این میوه های غیر فصل را از کجا می آوری و مریم در جواب گفت: این از طرف خداست و اوست که هرکه را بخواهد بیحساب روزی میدهد.
 دعای زکریا و بشارت تولد یحیی
سالها بود که حضرت زکریا و همسرش اشیاع عقیم بودند و اکنون در دوران پیری به سر میبردند. زکریا بارها از خداوند طلب فرزند کرده بود تا بعد از خود وارثی داشته باشد. او روزی بر مریم وارد شد در حالی که مریم در حال عبادت بود و مشاهده کرد که میوه های تابستانی در فصل زمستان برایش آمده است لذا به این نتیجه رسید که او هم میتواند در پیری بچه دار شود برای همین دست به آسمان بلند کرد و با تمام وجود از خدا درخواست فرزند نمود و طولی نکشید که جبرئیل نوید تولد یحیی را به او داد. او با شنیدن این خبر از شادی بیهوش شد. او باور نمیکرد که در این سن بچه دار شود و از خدا تقاضای نشانه کرد و خداوند به او وحی کرد که نشانه بچه دار شدنت این است که تا ۳ روز زبانت از کار خواهد افتاد و تو برای این نعمت خدا را شکرکن. او بعد از این متوجه شد که زبانش از کار افتاده و فقط در زمان عبادت باز میشود. او در این ۳ روز با اشاره لبها و تکان دادن سر با مردم سخن گفت.
طولی نکشید که همسرش احساس بارداری نمود و پس از ۶ ماه یحیی متولد شد. ملائکه او را به آسمان بردند و طبق فرمایش امام باقر نخستین غذای بهشتی را به او خورانده و سپس به آغوش پدرش برگرداندند.
شهادت حضرت زکریا
هنگامیکه مریم به اذن خدا بدون شوهر حامله شد شیطان به میان بنی اسرائیل رفت و به مردم القاء کرد که حامله شدن او کار زکریا بوده است. مردم به او شوریدند و قصد کشتن او را داشتند که زکریا فرار کرده و به بیابان رفت. درختی او را به حضور طلبید و زکریا وارد شکاف درخت شد و درخت شکاف خود را فرو بست. اما شیطان گوشه ای از لباسش را از درخت بیرون گذاشت و به گروهی از مردم که در جستجوی او بودند گفت که زکریا جادو کرده و داخل  درختی پنهان شده است و نشانه اش نیز این قسمت از لباسش است که از درخت بیرون آمده است. سپس به دستور شیطان مردم اره ای را آورده و درخت را به همراه زکریا به دو نیم کرده و او را به شهادت رساندند.
بعد از شهادت چند ملائکه به دستور خداوند بدنش را غسل داده و کفن کردند و سه روز نیز بر بدنش نماز خوانده و به خاکش سپردند.
شناسنامه  حضرت یحیی
ایشان یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نام مبارکش ۵ بار در قرآن آمده است. نام پدرش زکریا و نام مادرش اشیاع بوده است.
ولادتش خارق عادت بود چونکه پدرش زکریا در آن موقع پیر و زنش نیز نازا بوده است. سرانجام پس از ۳٠ سال زندگانی شهید شد و در مسجد جامع اموی دمشق دفن شد.
پیامبری یحیی و ویژگیهای او
ایشان در کودکی به مقام نبوت رسید و این از امتیازاتش میباشد زیرا اولین کسی است که در کودکی به پیامبری رسید. پروردگار به او دستور داد تا با قوت و قدرت احکام تورات را در میان مردم اجرا کند.  او مروج آئین موسی بود و پس از ظهور عیسی مروج آئین او شد. او در اثر رابطه تنگاتنگ با خدا به جایی رسید که از طرف خدا به ۶ خصلت ستوده  و بر او سلام شد. او با مشاهده زهد وعبادت رهبانان و لباس مخصوصشان از مادرش درخواست چنین لباسی کرد و با وجود مخالفت پدر بالاخره از آنان تقلید کرد و آنقدر در بیت المقدس عبادت کرد تا مثل پاره ای استخوان شد.
 
یحیی شهید راه امر به معروف و نهی از منکر
هیرودیس حاکم و پادشاه فلسطین عاشق هیرودیا دختر برادرش شد.  تصمیم گرفت با او ازدواج کند و اقوامش نیز به این وصلت راضی بودند. این خبر به یحیی رسید و اعلام کرد که اینکار حرام و بر خلاف تورات است و شروع به مبارزه کرد. فتوای او دهان به دهان به پادشاه رسید و با تحریک هیرودیا، هیرودیس دستور قتل او را صادر کرد و سرش را نیز نزد شاه و معشوقه اش آوردند. بعد از مدتی سرش را در داخل شبستان مسجد اموی و بدنش را در محلی به نام زَبَدانی در مسجد دلم در حوالی دمشق به خاک سپردند. نقل است که در مصیبتش زمین و آسمان و ملائکه ۴٠ شبانه روز گریان شدند و خورشید نیز به مدت ۴٠ روز در هاله ای از سرخی خون طلوع و افول کرد همانطور که در شهادت امام حسین(ع) اینگونه شد (متقابلاً یوسف فلاویوس در وصف تأثر اعدام ماتثیاس فرزند مارقالوث و شاگردان وی و شاگردان یهودا پسر زیپورایی نیز از خسوف ماه سخن گفته است).
وقتی که سر یحیی را بریدند قطره ای از خون او بر زمین ریخت و هر چه خاک بر رویش ریختند خون از میان خاک میجوشید و خاک را سرخ میکرد [که یادآور سرخگون شدن رود ادونیا (آدونیس) است که اکنون نهر ابراهیم خوانده میشود، تصور میشد که به مناسبت مراسم مرگ سالیانۀ آدونیس/دوموزی لاله گون میگردد].
وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید، ابریشم، ارمغان، پل دختر، عنبر نسارا، مُو، انگور، خرما، رَز، افسار، افسر، کلاه و کفتار
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
معنی و وجه اشتقاق واژۀ آفتاب
اَپَ در سانسکریت و اوستایی پیشوندی به معنی دور و پایین است. بنابراین آفتاب یعنی آنچه از دور به پایین می تابد و گرما می دهد. آفتابه (بیرون تاب دهندۀ آب) ربطی بدان ندارد.
لغت نامۀ دهخدا جزء آف را به معنی خور (خورشید) و فرهنگ معین آن را به معنی آب گرفته است. نظر دکتر معین از منطق به دور است ولی نظر دهخدا هم بیشتر شبیه یک حدس است چه آف بدین صورت جایی صریحاً به معنی خور (خورشید) نیامده است. تنها اوف در تداول فرهنگ کودکان به معنی بسیار سوزاننده بکار رفته است. به نظر نمی رسد ریشۀ این کلمه با واژۀهندوایرانی آگ (آتش) یکی باشد که در نام سرزمین آگوان (جایگاه آتش) یا همان اران (جایگاه "آر= آتش") یا آلوانی (آلوو+ وان= جایگاه آتش) دیده میشود. چون علی القاعده تبدیل "و" به "گ" می افتد نه "گ" به "و".
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
ریشۀ ایرانی واژۀ دوگلو/دوقلو
ریشۀ اوستایی واژۀ دوگلو/دوقلو واژه های گولی بلوچی و گلو در کُردی و گیله در آذری به معنی حبه و خوشه و سیاهی مرکز چشم است: دو گیله (دو حبه) و سه گیله (سه حبه). لذا دو گلو میشود دو دانه و دو حبه. کَلَ در سنسکریت به معنی نطفه و اتم و دانه است با گلو کُردی (قلو، گیله) و کل مازندرانی به معنی دانه مرتبط می نماید. در هیچ لهجه ترکی واژۀ دوقلو یافت نمیشود. ترکی دوقلو، اِکیز است (دو گانه، دو دانه). به سبب عدم مراجعه به لهجه های محلی ایرانی در انتساب آن به زبان ترکی دچار سهو شده اند. لو در ترکی علامت نسبت و مالکیت است. دوغو در ترکیه به معنی محل زایش خورشید (شرق) به کار میرود، بنابراین دوغولو در زبان ترکی یعنی شرقی یا منسوب به زایش، نه دوقلو/دوگلو.گلو/قلو در دوقلو/دوگلو بر گرفته از واژۀ اوستایی گَرِوَ (تخمۀ بچه در زهدان) است (علی القاعده تبدیل "ر" به "ل" اتفاق افتاده است). گَرِوَ در فرهنگ واژه های احسان بهرامی صفحه ۴۶۹ بدین معنی آمده است: "تخمۀ بچه در زهدان". کلمات گلوله و گروهه (هر چیز گرد) هم از این ریشه به نظر می رسند.
 
ریشه فارسی واژۀ گوساله
علامت پسوند ه در گوساله را در فارسی می توان علامت تصغیر به جای اَک پهلوی گرفت. بنابراین ساله در گوساله یعنی خرد سال و گوساله یعنی گاو خرد سال.
 
ریشۀ واژۀ چراغ
نظر به کلمۀ چیثره (روشنی) در اوستا و چیتره در سنسکریت (به معنی روشنی) معلوم میشود واژۀ چراغ در اصل چیهراگ (روشنی دهنده) بوده است.
चित्र adj. chitra bright
وجه اشتقاق واژۀ ویمار پهلوی (بیمار)
با توجه به واژه های اوستایی وی (افتادن) و مَر (آرزومندانه در خواست کمک کردن)، جزء مار در کلمه بیمار به معنی نیاز به یاری است، لذا وی-مار یعنی افتاده به وضعیت نیاز به یاری.
 
اتیمولوژی مُروارید
مُروارید می تواند تلخیص مَرِگ-واریتَ باشد یعنی درخشندۀ پوشیده و مخفی. بر این اساس مَرِگ-ان (مرجان) و مرگواریت (مروارید) به معنی درخشنده و درخشنده پوشیده هر دو از یک ریشه ایرانی گرفته شده اند :
वारित adj. vArita hidden, वारित adj. vArita concealed, वारित adj. vArita covered.
 
اتیمولوژی ابریشم
به ظاهر ابریشم (ابریشوم) می تواند به معنی رشتۀ درخشان (ابهه- رشمی) باشد:
आभा f. AbhA splendor, रश्मि m. rashmi string
ولی آلترناتیو ائیبی (دراز، بلند)- ریشوم (تار موی درخشان) یعنی یعنی تار موی درخشان دراز منطقی تر است.
उमा f. umA splendour
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
اتیمولوژی واژهٔ ارمغان
اَرمغان از کلمه پهلوی اِرمه-گان به معنی هدیۀ دوست صمیمی و هدیۀ میهمان گرفته شده است. به لغت اوستایی و سنسکریت  هم اَریَمیه-غان (ایرمه-غان) معنی بسیار قابل توجه هدیۀ بسیار دوستانه به رسم میهمانی را می دهد.
 
معنی پل دختر
نام پل های تاقداری که به پل دختر معروف هستند در اساس از تحریف و ساده کردن واژۀ نام پُل تاقدار (تاودار/تاب دار) ساخته شده اند.
خود واژۀ دختر را در سنسکریت می توان به معنی شیر دهنده (دارای شیر) گرفت:
दुग्ध n. dugdha(-ra): (to give) milk
دوشیزه فارسی را هم در رابطه آن می توان به همین معنی دارندۀ شیردهی گرفت:
ईश adj. iza owning
در مقابل آن، پسر (payas-ar= برخوردار از نطفه) یا همان پوت-رَ سنسکریت مترادف با واژۀ هندواروپایی سون به معنی دارای تخمه و نطفۀ رشد و بقای نسل است.
 
اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا
اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا (پشکل الاغ) که برای آن خاصیت دارویی و پاک کنندگی و زدایندگی قائل بوده اند:
اَن-بَر (محصول اَن)
نیژ-آره (پاک کننده). نیژ (زدودن و پاک کردن. ص۸۱۷ فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی)
برای واژۀ به ظاهر عامیانۀ فارسی اَن، ریشۀ سنسکریتی روشنی وجود دارد:
हान adj. hAna gone or departed, हान n. hAna giving up, हान n. hAna relinquishing.
سومت بختیاری و تَزّک آذری که به عنبرنسارا گفته میشوند به ترتیب به معنی همراه دارندۀ سودمندی و پاکیزه گرداننده هستند.

معنی مُو، انگور و خرما و رَز

موو/مَو در سنسکریت به معنی مجتمع و خوشه ای است. لابد انگور و خرما (مُو پارسی میانه) به خاطر خوشه ای بودن بدان نامیده شده اند. خود واژۀ انگور هم به صورت انگوره در سنسکریت به معنی خوشه ای است. کلمه سنسکریتی گرامه هم که شباهتی به خرما و خرمن دارد به معنی انبوه و خوشه ای است. رَز در معنی انگور در اوستایی به معنی پیراستن (هرس کردنی) است.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
اتیمولوژی واژه های افسار و افسر
نظر به کلمۀ پهلوی پتی سَر (وسیلۀ فرمانبری سر) که به افسار گفته می شده است، خود افسار مرکب از کلمات اوستایی اَپ (چیره شدن و بدست آوردن) و سر بوده است یعنی وسیلۀ کنترل سَرِ مَرکب. استاد پور داود واژۀ افسر را بر گرفته از اَئیپی/ائیبی (روی)-سَر اوستایی دانسته است، یعنی چیزی که بر روی سر گذارند.
 
معنی واژۀ کُلاه
واژۀ کُلاه (کلاف پهلوی) به صور گولا و گولاکَ در سنسکریت به معنی گرد و کروی می باشد:
गोल m. gola sphere, globe, circle, गोलक m. golaka sphere, ball or globe.
در این رابطه واژۀ فارسی کَلاف (کلاو، کلاب) صورتی از واژۀ سنسکریتی کَلاپه (مجموعه، انبوهه) به نظر می رسد:
कलाप m. kalApa collection
 
اتیمولوژی کفتار
کفتار (هفتار هرمزگانی) می تواند به معنی جانور درندۀ لاشه رها شده (هاپیته-درَ) باشد:
हापित adj. hApita caused to be left or abandoned
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
مطالب کوتاه و متفرقه (٢)
 
اتیمولوژی محتمل مُروارید:
مُروارید می تواند تلخیص مَرِگ-واریتَ باشد یعنی درخشندۀ پوشیده و مخفی. بر این اساس مَرِگ-ان (مرجان) و مرگواریت (مروارید) به معنی درخشنده و درخشندۀ پوشیده هر دو از یک ریشه ایرانی گرفته شده اند:
वारित adj. vArita hidden
वारित adj. vArita concealed
वारित adj. vArita covered
معنی سادۀ آلاخون والاخون
آلاخون والاخون= اِلاخانه-بِلاخانه= بی خان و مان
 
چَرَن اوستا همان کرنای است:
فردوسی در شاهنامه در اسطورۀ فرود سیاوش می آورد:
"پرستندگان خنده برداشتند/ همی از چَرَم نعره برداشتند"
در فرهنگ واژه های اوستا صفحه۵۰۲ آمده چَرَن نام ابزار یا دستگاهی است برای جنبش دادن. اگر منظور از چَرَم شاهنامه را که با آن (یا از آنجا) نعره بر می داشته اند، همین چَرَن اوستا بدانیم به واژۀ فارسی کرنای می رسیم. ولی چَرَم در این بیت بیشتر اشاره به ناحیه چَرَم خراسان به معنی چراگاه رامش دهنده دارد که بنا به لغت نامه دهخدا چمنزار معروفی داشته است.
 
معنی فرنه (خورنه)
با توجه به معادل سنسکریتی فَرنه (وَرنه، شکوه و درخشندگی) احتمالاَ فرنه مترادف خوَرنه بوده است:
वर्ण m. varNa glory
 
پنج وجه اشتراک دوموزی (ایزد میرای نباتات) با عیسی مسیح
۱- دوموزی (تموز٬ کودک در زهدان مادر) را دیوهای تعقیب کننده در اصطبل می یابند: متقابلاً عیسی مسیح کودک را سه مغ تعقیب کننده شرقی در اصطبل پیدا می کنند.
۲- فرار میرهه (مادر دوموزی/آدونیس=سرور من) با کودکش از دست آدمکشان مشابه فرار مریم و بچه اش از دست کودک کشان به سوی مصر است.
۳- در فینیقیه دوموزی را بیشتر آدونیس (سرور من) می نامیده اند که این عنوان عیسی مسیح انجیلها در نزد شاگردانش نیز هست. نام مادر وی میرهه (میرا، درخت مقدّس) هم شباهت زیادی به نام ماریا (قدیسه) دارد. نام پدر وی تئیاس (خدا) ملک سوریه است که می دانیم خدا پدر عیسی مسیح خدایگانی هم هست.
۴ -یکی از دوستان دوموزی با گرفتن رشوه٬ دوموزی را به دیوان نشان میدهد: متقابلاً یهودای اسخریوطی یکی از شاگردان عیسی مسیح با گرفتن سی سکه نقره رشوه عیسی مسیح را به رومیها نشان میدهد.
۵- علامت صلیب مقدس در لباس و دستار دوموزی با علامت صلیب مقدس مسیحیان (صلیبی که عیسی مسیح بر دوش خود میکشد و با آن به دار کشیده میشود) مرتبط می نماید.
۶- دوموزی ایزد نباتات به ویژه ایزد تاک است: متقابلاً مطابق انجیل یوحنا ۱۵:۱.۲ عیسی مسیح گفت من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است. هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.
۷- برای مرگ آدونیس (دوموزی) همه ساله مراسم سوگواری و برای بازگشت او  در چند روز بعد با علم کردن تصویرها و سمبل صلیب وی مراسم جشن بر گزار میشد: متقابلاْ مسیحیان معتقد به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح و متعاقباْ زنده شدن وی هستند. خدای یونانی مصلوب٬ دیونیسوس (خدای جوان تاک و شراب) یکی از مظاهر دوموزی بوده است. اشتراک سمبل صلیب یعنی صلیب آدونیس (دوموزی) و موضوع بردار کشیدن شدن عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورائی) موجب کسب این جنبۀ خدایگانی برای عیسی مسیح تاریخی شده است.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
نکته ای دیگر در باب مطابقت آدونیس/دوموزی با عیسی مسیح خدایگانی
نام خدای شفابخش فینیقی یعنی اِشمون به معنی لفظی آن که نام او اعلان شده است (=نابو اکدی ایزد پزشکی) ملقب به شاهزادۀ مقدس که با آدونیس (سرور من، دوموزی) ربط داده شده است، با تئیاس (خدای شفا دهنده) پدر آدونیس و همچنین زکریا (اعلان و ذکر شده) پدر یحیی (خیرخواه یا زنده می ماند) و حامی مریم (مادر مقدس) مرتبط می نماید.
داستان یونانی-فینیقی فرار میرهه (ماریا/مریم) از این قرار است وی که به تضییق ایشتار (آفرودیت) دوازده شب در نهانی با پدرش تئیاس در آمیخته بود در فرار از پدرش تئیاس که راز میرهه بودن وی را دریافته بود، ایزدان وی را به شکل درخت میرهه در آوردند و آدونیس از آن درخت زاده شد. در روایات اسلامی این اسطوره به نحوی دیگر به خود زکریا نسبت داده شده است:
چون در اساطیر اسلامی در رابطه با زکریا که طبق برخی روایات متهم به رابطه نامشروع با مریم بود، همچنین در اقادا و تلمود سهندرین یهودیان آمده است: پس از شهادت حضرت یحیی، زکریا به خارج شهر گریخت. در آن جا درختی شکاف برداشت و حضرت درون آن پنهان شد؛ اما تعقیب کنندگان با راهنمایی شیطان از مخفیگاه آن حضرت آگاه شدند و درخت را با ارّه به دو نیم و آن حضرت را شهید کردند.
 
به نظر می رسد اسطورۀ آرگناودها به رهبری یاسون به الهام از اسطورۀ ثراتئونۀ اوستا ساخته شده است:
۱- نام یاسون بحر پیما و بر تن کننده پوست پلنگ (تشکیل دهندۀ درفش پارسیان) به معنی شفا دهنده و منجی است. متقابلاً در بابل برای کوروش (مرد سیلابی) یا همان ثراتئونۀ اوستا (منسوب به رودخانه) اسطورۀ طوفان بزرگ ساخته بودند که به صورت نوح (کشتیبان تسلی دهنده و منجی) جانشین لَمک (نیرومند، ثروتمند= آستیاگ) به نویسندگان تورات رسیده است. در اوستا ثراتئونه قادر به پرواز در آوردن پائوروَ قایقران (پاروزن در بالا پرواز کننده) به مدت سی روز (به جای حدود سی سال حکومتش) است که یاد آور پرندۀ گردش کننده رها شده از کشتی نوح است. به نظر می آید نخستین سئوشیانت (سود رسان) زرتشتیان یعنی اوخشیت ارته (کسی که قانون مقدس را می پروراند) انعکاس کوروش به عنوان منجی نخستین آینده بوده باشد.
مطابق بروسوس کاهن و مورخ بابلی، کوروش را در بابل تحت نام خیستروس (مخلوق برتر، پیشداد) به عنوان پادشاه عهد طوفان بزرگ معرفی می کردند:
क्षत्र n. kshatra supremacy
۲- یاسون با مِدیا (شاهدخت مادی) شاهدخت آمازونها (گرجیها) ازدواج می کند. متقابلاً کوروش بعد از سر راه بر داشتن سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ و پادشاه ولایات جنوب قفقاز با همسر وی ملکه آمیتیس (بی نهایت دانا) دختر آستیاگ ازدواج می نماید.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
اتیمولوژی محتمل ابریشم
ابریشم (ابریشوم) می تواند به معنی رشتۀ درخشان (ابهه- رشمی) باشد:
आभा f. AbhA splendor, रश्मि m. rashmi string
ولی آلترناتیو ائیبی (دراز، بلند)- ریشوم (تار موی درخشان) منطقی تر است.
उमा f. umA splendour
اتیمولوژی افزار (ابزار)
اَو-سارَ (وسیلۀ یاری):
सार m. sAra substance
 
معنی نام آله و اِرِزیفیه و کرکس
ریشهٔ هندواروپایی نام عقاب را اور/اول- (آره، آله) به معنی پرندهٔ بزرگ آورده اند. لذا احتمالآ ربط دادن ارزیفیه اوستایی با آن سهو است. چون ارزیفیه در اوستا نام کوه کرکس است و به صورت اِرغی-وَیه یعنی مرغ "خوراک متعفن" (لاشه) است. خود نام کرکس هم به صورت کَراییکا-آجَ در سنسکریت به معنی مرغ لاشه خور و به صورت کرک-اَس در زبانهای ایرانی به معنی مرغ لاشه است: واژهٔ کرکس در لاتین به معنی لاشه آمده است. احتمال دارد این نام را از ایرانیها گرفته باشند. لابد در باب کرکس در روم واژهٔ مترادف پرنده هم همراه آن ذکر می شده است. جزء اَس در کرکس می تواند نظیر کلمه آس در زبانهای ژرمن به معنی لاشه بر گرفته از کلمۀ اَس (اَش اوستایی) به معنی خوردن و طعمه باشد.
 
معنی واژهٔ وَئجه (ویج) در ائیرینه وَئجه
استاد پورداود در جلد اول یسنا از قول ایرانشناسان واژهٔ وَئجه را از همان بیجَ سنسکریت به معنی تخم آورده و با اصطلاح عامیانه و ملامت بار بیج در فارسی مرتبط دانسته است. بنابراین ایرانویج (ائیرینه وَئجه) که به خوارزم و اطراف آتشکدهٔ آذرگشنسب در سمت کوه سهند اطلاق گردیده است، به معنی سرزمین تخمه و نژاد آریایی است. به نظر می رسد شباهت ظاهری و اشتراک معنی وَئجه (بیجه) با بیضه تصادفی نیست و کلمهٔ بیضه معرب از بیجه (علی القاعده همان بیزه، بیژ آذری) است. واژه های ویژه (خاص، اصلی) و بَچه (وَچه) به ظاهر به وَئجه نزدیک هستند. ولی خود واژهٔ وَچه در اوستایی به معنی خواسته شده و دعا شده کوچک با وتسهٔ سنسکریت یعنی بچه در معنی زادهٔ مطلوب و آرزو شده همخوانی دارد. واژهٔ ویژه و اَپِچَک پهلوی نیز بر گرفته از وی/اَپَ (سراسر گسترده) و ژه (چَک، چیده و برگزیده) هستند. یعنی برگزیده از میان مجموعه.
کارخوندیر و سیگرفانیکه و سیگریسو نامهای قدیمی سامن و الیگودرز و صحنه به نظر می رسند.
واژۀ مشابه کارخوندیر نام محلی که در سمت بیت کاپسی (ملایر) یاد شده، در سنسکریت معنی وسیله کندن را می دهد، به وضوح یادآور شهر زیر زمینی سامن قدیمی (دارای جای امن زیر زمینی) است.
खनित्र n. khanitra instrument for digging
نام الیگودرز با توجه به نام آن در نقشه های بطلمیوسی یعنی سیگر-فانیکه (محل نگهبانی به هم پیوسته دراز)، مرکب از واژه های سنسکریت و اوستایی الَگهو-دَرِز (محل حصار دراز استوار) به نظر می رسد.
अलघु adj. alaghu long
سیگریسو (محل نیرومند گسترده) در کتیبه های آشوری مطابق شهر صحنه است.
शक्र adj. zAkra powerful
सहन adj. sahana powerful
 
آتشکدهٔ آمل چارتاقی مهری (مهرابه) است
این معبد که به نام‌های اعوام کوی (در اصل اَوی-اَم کوی= کوی ایزد دلیر) و معبد شمس آل رسول (در واقع پرستشگاه ایزد خورشید) شناخته می‌شود، به وضوح نشانگر مهرابه بودن آن است.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی
تصویر آتشکده آمل،  عکس شماره ۸۹۶۵.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
معانی محتمل میمون، کپی، بوزینه
نظر به واژۀ لاتینی مونه (میمون) نام میمون معرّب از مه-مونه در لاتین به معنی میمون من گرفته شده است. در وجه اشتقاق عامیانۀ خود مونه، آن را به معنی بانوی من گرفته اند. خود واژۀ مونه در زبان لاتین به معانی مال من و دارای گردن پر مو است. احتمالاً این نام مه -مونه (میمون من) از زبان بوزینه بازان دوره گرد رومی به اعراب رسیده است که خود بدین صورت در زبان عرب معنی مبارک را می داده است.
نام پهلوی کپی متعلق به میمون در سنسکریت به معنی قهوه ای است.
نام فارسی بوزینه با توجه به واژۀ بوزه (تنۀ درخت) به معنی زندگی کننده در تنۀ درختان بوده است.
 
معنی کرکویه
نظر به آتشکده و پرستشگاه بودن کرکویه می توان اصل آن را گرکویه یعنی کوی سرود دینی (آتشکده سرودهای دینی) گرفت.
طبق لغت نامه دهخدا: کرکویه. [ ک َ ی َ] (اِخ ) کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدۀ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). کرکوی: [ ک َ ] (اِخ ) (آتش ...) آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بود ناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص ۳۵ - ۳۷).
سرود آتشکدۀ کرکوی؛ این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجه ٔنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:

فرخته ۞ باذا روش 
خنیده گرشسب هوش ۞ 
همی برست از جوش 
انوش کن می انوش 
دوست بذا گوش ۞ 
به آفرین نهاده گوش 
همیشه نیکی کوش 
[ که ] دی گذشت و دوش 
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج ۱ ص ۱۳۰).
///////////////////////////
افروخته بادا روشنائی
تابنده بادا هوش گرشاسب
از جوش رسته است
نوش کن می را، نوش
یار در آغوش گیر
به نیکی و آفرین گوش بدار
تا میتوانی نیکی کن
که پلشتی ها نابود شدنی اند.
....
اتیمولوژی واژۀ دیوار
دیوار در ترکیب سنسکریتی دهایه-واره به معنی لایه های روی هم انباشته است. در اوستایی هم دی به معنی بر آمدگی و وارَ به معنی نگهدار و دیوار است:
धाय m. dhAya layer
वार m. vAra { vR } keeping back
वार्य m. vArya wall

اتیمولوژی محتمل لَکلَک
لکلک در زبان اکدی به صورت لَکَ لَکَ آمده است که لفظاً می توان به معنی مهاجر مقبول عامه گرفت. نام ایرانی لکلک یعنی زاغوَر به معنی زاغ خشنود کننده است.
معنی عربی لقلق (لکلک) را جنجال و صدای لرزش دار آورده اند. منوچهری در مورد زاغوَر (زاغ خشنود کننده، لکلک) سروده است:
گر ندانی ز زاغور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل.
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی
مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان
اتیمولوژی قاطر و استر
قاطر بر گرفته از واژهٔ سغدی غرتر (خر-تر، کرهٔ خر) است. نظیر استر (اسب-تر، کرهٔ اسب).
جواد مفرد کهلان
کانال فرهنگ و اندیشه مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی از جواد مفرد کهلان را پیگیر باشید