عجم

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عجم (Ajam-Ajaam-Hajam) در زبان فارسی و در بیشتر زبانهای آسیایی مانند زبان هندی، زبان اردو، زبان پشتو، زبان بلوچی، زبان کردی، زبان ترکی، معنی ایرانی و زبان فارسی می‌دهد، اما در زبان عربی امروزه بیشتر به معنی غیر عرب بکار می‌رود.

Keshvar ajam- letter from ottoman empire to persian empire mohammad shah

کاربرد واژه عجم[ویرایش]

واژه عجم درطول تاریخ کاربردهای متعددو مفهوم مختلف داشته است. در برهه‌ای از تاریخ به کسی که زبان عربی را متوجه نمی‌شد عجمی می‌گفتند که این لقب در دوره موالی بیشتر به ایرانیان اطلاق می‌شد. برای اولین بار در دوره بنی امیه کاربرد تحقیر آمیز کلمه عجم برای مترادف پارسی و مجوس بیان شده‌است. در گذشته کاربرد معنای تحقیر آمیز "زبان کند (الکن)"و لال به ندرت در ادبیات عرب جایگاه دارد. البته هنوز هم در بعضی از شهرهای خلیج فارس بعضی اعراب سنی تندرو و یا عده‌ای قوم گرایان، کلمه عجم را به ویژه به شکل "عجمی " برای تحقیر بر ضد شیعیان و ایرانیان به کار می‌برند. کلمه عجم قبل از این که به این معنی به کار رود بیش تر برای پارسیان به کار می‌رفت کما اینکه امروزه در خوزستان، اعراب هنوز هم به پارسی عجم می‌گویند و این عبارت نه تنها تحقیر آمیز نبود بلکه موجب افتخار هم بود بطوری که بعضی از عرب ها حتی در دوره جاهلی داستان‌های شکوه کسرایان عجم و ملک جم را با افتخار نقل می‌کردند.[۱]

بعدها به دلیل قالب ها و صرفی بودن زبان عربی جم عجم به واژه‌های متعدد و در قالب های فعلی صرف شده است و معانی دیگری هم بر آن بار شده است مانند معجم، تعجیم، عجمه عجمی عجمان و غیره.(رک:آنندراج)

  • عجم در زبان‌های مختلف به صورت های گوناگون مانند هجم - هخم - هیم- ایم- حیم نیز تلفظ شده‌است. گمان می‌رود بین واژه هخامنش و کلمه عجم ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه جم و یم که ریشه اصلی عجم هستند در زبان لاتین به صورت خ Haxâm تلفظ می‌شود. شاید کلمه جمشیدیان در نگارش لاتین به هخامنشیان تبدیل شده باشد. زیرا در ادب کلاسیک فارسی جمشید - جم و عجمیان هست اما هخامنشیان یا اخامنید وجود ندارد. تلفظ مختلف کلماتی مانند یعقوب- جاکوب=خاکوپ= یاکوب = هاکوپ - جوان = یوان = هوان= خواوان و ... نیز می‌تواند این فرضیه را اثبات کند. در قدیمی‌ترین متون فارسی، جمشیدیان، جم، عجمیان و عجمان به چشم می‌خورد اما واژه هخامنشیان در ادبیات فارسی بعد از اسلام نیست. کما اینکه کلمات کوروش - خشایار - اردشیر و .... نیز در پارسی قدیم شکل دیگری داشته‌اند به طوریکه کوروش برگشت یافته به فارسی است. گمان می‌رود اصل آن کوروس یا خروش باشد و لفظ کوروش تلفظ عبری آن است.[۲]

ریشه یابی و واژه شناسی[ویرایش]

  1. - نظر لغت شناسان قدیم مانند فیروز آبادی در القاموس المحیط و ابن منصور در لسان العرب و فخر رازی و ابی الفتح موصلی این است که کلمه عجم ریشه در ع-ج-م دارد و به معنای ناواضح و مبهم است. و غیر عربی را گویند که عربی را به خوبی صحبت نمی‌کند. الزمخشری می‌نویسد که اعجمی یعنی ناروشن صحبت کردن ولی عجمی یعنی فرس فارس یا ایرانی.
  2. -ابی الحسین احمد بن فارس بن زکریا رازی، که از بزرگ ترین واژه شناسان در سده چهارم بوده است در دو کتاب ارزشمند (المقائیس فی اللغه و مجمل اللغه) نخستین معنای «عجم» را تخم و دانه خرما و انگور و میوه هایی همانند انگور می داند. یعنی هسته و دانه هر چیز را عجم می‌نامد.
  3. خوارزمی در کتاب مقدمه الادب می‌نویسد که «عجم»، دانه هر چیزی است. بدین علت به درخت خرمایی که از تخم خرما بروید، عجمه می‌گویند.
  • اما زبان شناسان معاصر که نظریه مکتب کلاسیک در زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی را در بسیاری از موارد رد نموده و نظرات جدیدی دارند معتقدند که معنی‌های دانه و هسته و تخمه و یا حتی مبهم و ناروشن سخن گفتن بعدها بر آن بار شده است و ریشه بسیار قدیمی تری دارد و از ریشه "جم" و جمی است که به نوبه خود تلفظ پارسی از " یم"- " یما" و " یمی "است "ا" در اجم می‌تواند الف زاید باشد که در زبان عربی مرسوم است و یا می‌تواند ال تعریف با حذف لام باشد که باز هم در زبان عربی مرسوم است.

.sanskrit" Jama" or Yami.Jami: यमी) جمی یمی در سانسکریت اولین زن است و معادل حوا در ادیان ابراهیمی است.یم (جم) برادر اوست و معادل آدم در ادیان ابراهیمی است. در فرهنگ ژاپنی و چینی و در بودایی نیزیم و یما اساطیر مشابهی با اسطوره‌های هندی و ایرانی هستند. یَمَهیما - یم Yama (سانسکریت: यम)، در هند یَمَراجه (यमराज) نیز نامیده می‌شود، در تبت: شینجِه (གཤིན་རྗེ།)، در چین: یان لووَنگ (閻羅王) و به طور ساده‌تر یان (閻)، در ژاپن: اِنمَه دای-اّو (閻魔大王)، ایزد مرگ، نخستین بار در وداها آمده است. شخصیت مشابه در اساطیر ایرانی آئین مزدیسنا ییمَه خشائیتَه است که در اوستا آمده است. و با جم و ییمه جمشید پیوند دارد. واژه ییمه و یما و یمی می‌تواند یک ریشه داشته باشد. "یمی"Yami [۲]همچنین الهه رودیمونا یا جمنا است و با خدای هندوها کریشنا نیز پیوند دارداز طرفی جم در داستان های ایرانی اولین پادشاه جهان و فرمانروای همه موجودات از جن و انس است.[۳]»۱۰۵ قدیمی‌ترین نامی که عربها برای کشور پارس بکار برده‌اند مَلک جم است که عربهای دوره جاهلیت آن را معرب نموده، اجم و عجم گفتند و کلمات عجمه عجمو اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دوره‌های بعدی عجم و اعجمی را در معنی‌های مختلف بکار بردند. ابتدا این کلمه را اختصاصاً برای پارسیان و مترادف با فارسی بکار می‌بردند. در سده‌های بعد از اسلام این کلمه کاربرد بیشتری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی می‌گویند مثلاً به شیعیان بحرین و عمان (عربی شده هومان، هامان) عجمی می‌گویند. یا عراقی‌ها به مردم پارسی خوزستان عجم می‌گفتند. در یک دوره به زرتشتیان و یا به مجوس عجم می‌گفتند. در بعضی موارد به مردم خراسان عجم گفته‌اند بطور بسیار معدودی به آذریها نیز ترکان عجم گفته‌اند.[۳]

امروزه کلمه عجم بیشتر به معنی غیر عرب بکار می‌رود. البته هنوز هم اندکی از اعراب برای تحقیر فارس‌ها آن را به جای فارس بکار می‌برند و منظور تحقیر آمیزی دارند همانطور که پارسیان کلمه تازی را به جای عرب بدوی و به منظور تحقیر بکار می‌برند. [۴] .[۴]

پاسخ به شبهه‌ها[ویرایش]

بعضی اصرار دارند که عجم به معنی گنگ است و یک کلمه عربی است و با جم یک ریشه ندارد. زیرا اعراب دوره جاهلی که عجم و اعجمی بکار برده‌اند آشنایی با جم و پادشاهان ایرانی نداشته‌اند. در رد این گفته دلایل و توجیهات مفصلی بیان شده است. اولاً عربها برای لال و گنک "صم بکم" بکار می‌برند و عجم هرگز به معنی کر و لال بکار نرفته اما معنی گنگ سه تعبیر دارد می‌گویند این مطلب گنگ است یعنی در آن ابهام وجود دارد. گنگ سخن گفتن همچنین به معنی دو پهلو گفتن و ناروشن گفتن است و نه به معنی کر و لال و به این معنی بکار نرفته است. عجم به معنی ناروشن و غیر فصیح بکار رفته و این معنی ثانویه‌ای بوده که بعدها بر آن بار شده است.[۵]

  • یک مورد از بهترین گواه‌ها بر اینکه اعراب دوره صدر اسلام جم و شاهان ایرانی را بخوبی می شناخته‌اند داستان نضربن حارث است که داستانهای شاهان عجم را تعریف می‌کرد است و از او در کتب‌های مهم تاریخ اسلام نام برده شده است. در صدر اسلام به ایرانیان عجمی می گفتند کما اینکه سوره نحل آیه ۱۰۳در اشاره به سلمان فارسی عجمی بکار برده است. و مفسر الضحاک او را سلمان فارسی دانسته که زبانش عجمی بوده است.[۶] (این تفسیرالضحاک به واقعیت‌های تاریخی نزدیک تر است).

بعدها دو یا سه قرن بعد در ادبیات عربی عبارتفارس و فارسی به تقلید از اروپائیان رایج شد. (در طول تاریخ به بسیاری از واژگان معنی‌های مختلفی بار می شودو تلفظ‌های مختلفی نیز ممکن است پیدا کنند بویژه در انتقال شفاهی و یا کتبی از یک زبان به زبان و فرهنگ دیگر واژگان می‌توانند در معنی - در مفهوم - در تلفظ به دلایل متعددی تغییر کنند. یک علت این است که بعضی از زبانها واژگانی را ندارند (گچپژ در عربی) و یا بعضی آواها را بگونه دیگری تلفظ می‌کنند مثلاً ش را س تلفظ می‌کنند. ه را خ و ... (نمونه Benjamin - بنیامین- بنخامین- بنهامین. یاسمین - جاسمین - خاسمین - جاشمین - یاکوپ- جاکوپ - خاکوپ - هاکوپ- یعقوب. خوان - جوان - حوان - یوان. خوبی- جوبی- هوبی- خوبا- جوبا- جوبلیشن- خلدون- کلدون- هالدون- یلدون) جم نیز طبق این قاعده معنی‌ها و مفهوم‌های متعددی گرفته است می‌دانیم که اول اسامی جامدات و ضروریات ابداع شده و بعد صفت‌ها و اسم معنی بوجود آمده (بطور نمونه اول" سیب" و بعد صفت سیبا و زیبا درست شده است. هلو اسم میوه است ولی بعد برای صفت به معنی زیبا و شیرین هم بکار رفته است. عسل نام شهد است ولی امروزه معنی‌های متعددی بر آن بار شده. جان یعنی بدن ولی بعدها دهها صفت و اسم مختلف از آن گرفته شده مانند جانم یعنی عزیزم و ...)نام یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران استوری ایران نیز با یم پیوند دارد.[۵] ] کلمهیم و جم به بعدها به معنی گروه و دسته و به معنی (آب و رودخانه و یا دریا در زبان سامی) نیز باران شده است. ریشه سامی و یا آریایی /sanscrit این کلمه مورد بحث قرار گرفته ریگ ودا کهن ترین متن نوشته حدود ۴۰۰۰ سال قبل یم را آورده و عربی بعد و متاخر از سانسکریت است. در عربی کلمه با حروف (وای) شروع نمی‌شود پس یم نمی‌تواند عربی باشد. چون وزن آن هم عربی نیست. پس یم و جم در زبان عربی نیز ریشه سانسکریت و فارسی دارد. طبق قاعده زبان عرب به اسم جم الزاماًٌ ال اضافه می‌شود بصورت الجم. اما چون ج در «جم» اگرچه از حروف قمری است (ا ـ ب ـ ج ـ ح ـ خ ـ ع ـ غ ـ ف ـ ق ـ ک ـ م ـ هـ ـ وـ ی) اما به چند دلیل و از جمله اینکه اصل کلمه غیر عربی است و دو حرفی است در هنگام خواندن ال جم همان قاعده حروف شمسی انجام می‌شود و "ا" خوانده می‌شود تا اسم سه حرفی درست شود ولی حرف «ل» تلفظ نمی‌شود بدلیل عدم توازن و حرف علة"یـ. توجه کنید که در گرامر عربی استثناهای بسیار زیادی هست. ممکن است" ا" که به یم و میر و ... اضافه شده "ا" زاید باشد و ربطی به حرف تعریف "ال" نداشته باشد. مثلاً در حرف تعریف ال در بسیاری از کلمات بویژه اسامی "ا" تلفظ نمی‌شود و این خلاف گرامر و قاعده رایج است. مانند اسامی افراد در: العیاشی و العربی که در زبان محاوره شمال آفریقا تلفظ می‌شوند لعیاشی و لعربی. همچنین در واژگانی مانندمیر از فارسی میانه در زبان عربی به امیر تبدیل شده است یا "ارق" ملی که معرب شده از "رگ" ملی هست می‌بینید که" ا" به رق اضافه شده است."ا" در کتابت به ع تبدیل شده اما در تلفظ حتی امروزه همچنان عجم تلفظ اجم را دارد و عربها و همچنین ایرانیان " عجم" را بصورت حلقی تلفظ نمی‌کنند همانطور که عیار را بصورت نخست آن ایار و یار واگویه می کنند.[۶]» آیا جم فارسی شده یم است یا یمی؟ از نظر لغوی هم جم و هم یم می‌توانند به جم تبدیل شود تفاوت تلفظ آنها برای مردم آن دوره شاید شبیه به هم بوده است. بنظر می رسد که یم سانسکریت به معنی اولین مرد (آدم در مذهب هندو) به جم تغییر یافته است یم در زبان عرب و عبری معنی دریا و باران هم می‌دهد. که در این معنی به یمی (اولین زن) و اله آب شباهت دارد.[۳]»۱۰۵

جم که بود؟[ویرایش]

جم که در اوستا، یم و در زبان پهلوی جمشید و جمشیر و جم و در زبانهای لاتین گاهی هجم و هخم نیز تلفظ شده‌است نامی است که بزرگان متعددی در تاریخ به آن نامیده شده‌اند ولی جمشید باستان اولین پادشاه جهانیان محسوب می‌شود او بر همه فرمانروایان از جن و انس غلبه پیدا کرده و آن ها را مطیع ساخته است بر اساس نوشته‌ها و داستان‌های شفاهی و کتب خداینامه‌ها و شاهنامه، اختراع لباس، نگارگری، کشف فلز، ساختن گرمابه، پزشکی و جشن نوروز را به او نسبت داده‌اند. صفات این پادشاه شباهت زیادی به نوح در قرآن دارد و بعضی وی را با سلیمان یکی دانسته‌اند. در اوستا آمده‌است در زمان جم شید ۳۰۰ سال مرگ و بیماری نبود اهورا مزدا از او خواست که پیامبرش در روی زمین باشد ولی او شهریاری را پذیرفت. در یکی از سال ها سرما به شدت فزونی یافت و او دژی به نام جم کرات (ورجمکرت) ساخت و حیوانات را در آن جای داد. در دوره او حیوانات فزونی یافتند. او جامی داشت که در آن تمام اسرار نهان را می‌دید. نگاه کردن به گوی شیشه‌ای و اسرار گفتن از این دوره رایج شده‌است، ولی سرانجام او ادعای خدایی کرد و به جای شاه شاهان خود را خدای خدایان نامید و گمراه شد پس ضحاک بر او چیره شد و به تعبیر فردوسی: من من (منی) و خود بزرگ بینی نمود و آفریدگار را نادیده گرفت.

منی کرد آن شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
Yami's Court and Hell.
The Blue figure is Yama with Yami and Chitragupta
17th century Painting from Government Museum, Chennai
Persian painting, depicting Jamshid halved before ضحاک

کلمه عجم به طور اساسی با نام جم (جم شید) پیوند دارد چه جمی که با ضحاک (عربی شده اژی دهاک) ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط می‌شده شخصی از قوم مغان آذربایجان بوده که به قول کتسیاس و منابع اوستایی سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس) نامیده می‌شده‌است. کتسیاس نام سپیتمه را در فهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کننده خوشبختی) آورده (در اوستا نیز بدین معنی لفظی اشاره شده‌است) و به وی به عنوان آخرین فرمانروای ماد حکومت سی وپنج سال قائل شده و نام دیگر او را آستی گاس (صاحب و وارث تخت)آورده‌است. می‌دانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و هم‌زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت نموده‌است. از جانب دیگر می‌دانیم که این فرد در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان است که در شهر رغه آذربایجان یعنی مراغه حکومت می‌کرده‌است و در تواریخ اساطیری پارسیان تحت نام‌های پارسی جم (همزاد) و هوم هامان (دانای نیک) و گودرز (دارای سرودهای با ارزش) معرفی گردیده‌است. دلیل این وجه تسمیه‌ها جز مغ بودن شخص وی نبوده‌است چه همان طوری که گفتیم نام جم در اینجا همچنین مطابق با همان جمّ عربی و عاد عبری ومغ و گور پارسی به معنی انجمنی است.[۳]»۱۰۵

در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد این جم گفته شده که وی ورجمکرت (یعنی قلعهً جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه) ذکر شده‌است که اکنون ویرانه‌های این دژ کوهستانی در آنجا قلعه قیزلار (یعنی دژ جنگجویان) نامیده می‌شود و در حدود ۱۴ کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده‌است. در همین فرگرد دوم وندیداد در مورد آن آمده که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید (یعنی خورشید تابان، دریای تابناک، جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهر خدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی‌ها) یاد شده‌است. می‌دانیم که رهبر ملکوتی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک) معرفی شده‌است که بی تردید منظور از وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است که کتسیاس در موردش می‌گوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار می‌رفت و رسماًٌ به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود. این خبر درست به نظر می‌رسد چون در یشتهای اوستا نیر به تصریح گفته شده که سپیتوره (برهً سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (بره سفید) به وضوح نشانگر همان کوروش (یعنی قوچ، و اگر اصل آنرا کوره وش بدانیم «بسان نره اسب» معنی می‌دهد.) به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسران سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد پارسی شناس معروف آلمانی به درستی وی را مطابق با همان زرتشت سپیتمان دانسته) و مگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد. یعنی این دو برادر (سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خوانده‌های کورش گردیدند و از همینجاست که از ترکیب ایندو با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم داستان اساطیری سه پسر فریدون (کورش) در شاهنامه پدید آمده‌است. که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج (گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمده‌اند. این براساس شایعه‌ای دروغین بوده چه قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش (دقیانوس یعنی کشندهً شاه جوان و جاودانه) وشش تن همراهان وی بوده‌اند که در قرآن از آنها به عنوان اصحاب کهف نام برده شده‌است.

در مورد ریشهً پارسی نام جم (یمه) گفتنی است که آن در پیش آریاییان هندوپارسی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمیتر بوده و درزبان ایشان به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده‌است و بدین معانی نام ایزد میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی و ایزد جهان زیرین به شمار می‌رفته‌است. وی درپیش آریاییان کاسی (اسلاف لران) ایمیریا (سرور دانا یا دانای مرگ و میر) نامیده می‌شد و نام مزدوجش که الهه سرسبزی بوده می‌ریزیر (الهه جهان زیرین) قید شده‌است.

پیداست که این جم با جمّ سامی‌ها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده درهم آمیخته‌است: چون در شاهنشاهی پارسیان پیش از اسلام سامی زبانان درصد بالایی را تشکیل می‌داده‌اند و فرهنگ و اساطیر کهن پارسی را می‌شناخته و در مورد آنها بحث و فحص می‌کرده‌اند بطوریکه آنها کوروش را با نام ذو القرنین می‌شناختند و در این مورد از پیامبر سؤال می‌کردند که چندین آیه در مورد ذوالقرنین وجود دارد. لذا چنانکه اشاره شد برای نامهای مغ (مجوس) و گور گبر مترادف سامی عربی آن یعنی جمّ را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از تلخیص آن در افواه عامه نام عجم را برای پارسیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده‌اند.

چنانکه گفته شد این جمّ از سوی دیگر با هوم عابد (سپیتمه مغ) پدر هامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه) مطابق می‌شده‌است: در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شده‌اند و نام قبیلهً ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) قید شده که بی تردید منظور سرمتهای آنتایی (اسلاف بوسنیها) می‌باشند چه نامهای آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست هستند. .[۷] پس خود پارسیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین‌النهرین نیاموخته و سپیتمه/جم واقعاًٌ همزادی داشته‌است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده که جمی نامیده می‌شده‌است. به هر حال پارسیان نام جم را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) بکار برده‌اند. لذا این جمّ در اوستا به سبب همشکلی آن با جم کهن اساطیری آریاییان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که علی‌القاعده تحت اشکال یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده‌است.

چنانکه گفته شد کتسیاس می‌گوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود چون وی داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه و آشیانه) بود؛ ولی در اساطیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهراًٌ منشاً آن تقارن حکومت ایشان بعلاوه تقیه و سازشگری و دروغ مصلحت آمیزگویی مغان درباری بوده، اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده نه برعکس. پس جمشید یعنی همان یمه خشئتهً اوستا (لفظاٌ یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساطیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرای خورشید و خدای جهان زیرین شناخته می‌شده، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارندهً چشمان زرین است.

می‌دانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکرواتها) نیز به معنی سرور بزرگ است. ظاهراًٌ تناقضی بین مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صربهای دوردست (بوسنیها) موجود است ولی این مغهای شهر رغه آذربایجان (مراغه) می‌توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا به شواهد تاریخی و باستانشناسی مغان حتی در میان قبایل سئورومات (قوم سلم) و اسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.

افزون براین کلمه مغ در زبان آریایی‌ها با نامهای صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف می‌باشد. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران یا بلخ پیوند می‌دهند بلکه همانطوری که اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) به شمار آمده‌است.

در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است. در خصوص مکان فرمانروایی اولیه زرتشت گفتنی است مطابق خود اوستا و نوشته گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در پارس تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته‌است. جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یعنی دارای رمه‌های خوب) است که از اینها چنین معلوم می‌گردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ‌ها، اشوینها و ناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گله‌ها و چشمه ساران بوده‌اند و همان ایزدانی هستند که در کتیبه‌های میتانیها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاههای فراخ) و ناشتیا (الهه آبهای جاری، ناهید) معرفی گشته‌اند پس بی جهت نیست این دو ایزد و الهه همزاد (=جم وجمی) درمقام داشتن اسبهای تیزرو با هم مشترک بوده‌اند. در نقش برجسته کورانگون فارس که مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد است رب‌النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته‌است و از تاج او وهمچنین تاج الهه پشت سرش دو شاخ بیرون آمده ودر دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقوش بر جسته از جهات بسیاری یادآور اسطوره جم و خواهرش جمی و جام شراب درخشان منسوب بدیشان می‌باشد.[۶]»

بنابر این در ادبیات پارسی اسم جم و کلمه جم و جمشید و جمی در موارد مختلفی کاربرد داشته‌است و چندین شخصیت اساطیری پارسی با نام جم و اجم جمشید شناخته می‌شده‌است و این کلمه ریشه پارسی دارد و نه عربی.

عجم در قرآن[ویرایش]

واژهٔ «عجم» در بخش‌های متفاوتی از قرآن نیز به کار رفته‌است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • سوره ۱۶ آیه ۱۰۳
  • در سوره فصلت (۴۱) آیه ۴۴
  • سوره الشعراء (۲۶) آیه‌های ۱۹۸
  • سوره الشوری (۴۲) آیه ۷
  • سوره الشعراء (۲۶) آیه‌های ۱۹۸ و ۱۹۹
  • ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ﴾«۱۶:۱۰۳»
  • ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَأَعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًی وَشِفَاءٌ وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولَئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾«۴۱:۴۴»
  • ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَی بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ‹۱۹۸›فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ‹۱۹۹›﴾«۲۶:۱۹۸—۱۹۹»

در کتب مفسرین اهل تشیع:

  • در بیشتر کتب مفسرین اهل تشیع که غالباً فارسی زبان هستند. در تفسیر آیات فوق عجم به معنی غیر عرب وکسی که زبان عربی را خوب نمی‌داند تفسیر شده است.

در کتابهای اهل سنت[ویرایش]

در کتابهای مفسرین غیر ایرانی عموم آنها هم در تفسیر آیه فوق و هم در معنی کلمه عجم گفته‌اند مراد ایرانیان و فارسها بوده است بعضی نیز به مفهوم غیر غرب اشاره کرده‌اند.[۸]

عجم در ادب پارسی[ویرایش]

نوشتار اصلی: عجم در ادب پارسی

در ادبیات فارسی شاعرهای بسیاری از واژه عجم به معنی مردم ایران یا غیر عرب‌ها استفاده کرده‌اند.

عجم در ادبیات عرب[ویرایش]

انا ابن المکارم من النسل جم - - و حائز ارث ملوک العجم - شاعر المتوکلی

  • من فرزند نیکی‌ها هستم از ریشه جم — دارنده میراث شاهان عجم (ایران)

الملل و النحل که توسط محمد بن عبدالکریم شهرستانی به زبان عربی نوشته شده‌است. ملت‌هایی را که در چهار گوشه جهان زیست می‌کنند به چهار ملت بزرگ تقسیم کرده‌است که عبارت‌اند از:

  • عرب.
  • عجم. شامل فارسها، خراسانیان کرمانیان و خوزیان
  • روم.
  • هند.

آسمان هفت و دریاها نیز هفتگانه توصیف شده‌است.

در ادبیات عرب واژه عجم همچنین مترادف و هم‌معنی با سرزمین ایران بکار رفته‌است و اصطلاح بلاد عجم و یا مملکت عجم مورد تقلید تاریخ نویسان درباری شاهان قاجاری و صفوی نیز بوده‌است. به عبارت دیگر یکی از نامهای سرزمین ایران عجم بوده‌است.

برابر اسناد تاریخی و شواهد، قراین و فرهنگ شفاهی می‌توان گفت ۴ نام برای کشور ایران و همچنین دریای جنوب ایران بکار رفته‌است: ۱- کشور جم در ادبیات ایران (جمشید) ۲ - مملکت عجم در ادبیات عرب ۳- پارس (فارس) در ادبیات اروپائیان ۴- ایران (ایراک، عراق معرب شده ایراک، ایلام).

  • اطلاع بیشتر: الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه

کاربردهای دیگر[ویرایش]

Khaleej ajam
ایران-فارس
نقشه پرشیا
  • ترکان عثمانی در قراردادهای و نامه‌های خود از کشور عجم برای نامیدن ایران استفاده می کردندو در واقع عجم معادل ایران بکار برده می‌شد بنا براین عجم یکی ازنامهای ایران است ترکها عبارت عجم را برای فارسها و صفوی‌ها نیز بکار می‌بردند بعدها این عبارت در ترکیه برای بیگانه و کولی‌ها نیز بکار رفته‌است اما بیشتر برای بیگانه بکار می‌رود. نگاه کنید به نامه‌های سلطان عبدالمجید.
  • بدرخان بدلیسی در کتاب شرفنامه نیز عجم را برای ساکنین ایران بکار می‌بردند.[۹]
  • همچنین کردهای سنی در قرون اخیر نیز این واژه را برای اشاره به آذری‌ها و کردهای شیعه بکار می‌بردند همچنین امپراتوری عثمانی برای نام بردن از مقدونیه‌ای‌ها، بلغارها و صرب‌ها استفاده می‌کردند.[۱۰]
  • عجم همچنین به عنوان نام خانوادگی استفاده شده است.[۱۱]
  • در برهه‌ای از تاریخ در زبان فارسی و از سوی عرب‌ها و ترک‌ها مترادف ایران و فارسی زبانان بکار رفته‌است. عربها عجم را برای نام ایران در عبارت ملک جم و مملکت عجم و خلیج بحر عجم بکار برده‌اند.
  • در موسیقی عربی عجم مترادف پارسی بکار رفته است. همچنین در موسیقی شمالی هند موسیقی به نام نوروز عجم وجود دارد.[۱۲][۱۳]
  • ایرانیان مهاجر در کشورهای عربی را با لقب عجم و عجمی می‌شناسند.  فؤاد عجمی یکی از آنها است.

ادعا شده که واژه عجم برگرفته از کلمه (اچم) گویش پارسی مردمان ایران زمین مناطق سواحل خلیج پارس و جنوب استان فارس زبان اچمی گویش پارسی پهلوی است که درحال حاضر در اکثر شهر و روستاهای استانهای فارس، هرمزگان ومردم بومی گذشته و حال در امارات متحده عربی، بحرین وعمان قابل شنیدن و یا پیگیری است. (الف. حلاج)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد