معنی نام شهر و روستا های ایران
پیش گفتار
بخشی از تاریخ ما در نام روستاها و مکانها، و نام افراد وجود دارد، باید دید عمیق داشت تا بتوان آنها را به تحقیق و تحلیل گرفت. البته بخشی نیز در زبان انگلیسی قرار دارد، شاید برایتان ناباورانه باشد، برای اطلاع به حروف هیروکلیف جی بروید. مطالب این پست گردآوری شده از اینترنت و گفته های پیرمردان و پیرزنان روستاها و اطلاعات شخصی می باشد، و به مرور ادامه می دهم و باز نویسی می کنم، زیرا می دانم کم و بیش دارند. هم چنینی اشخاصی که در این مورد تحقیقات دارند، بنویسند که از مطالب آنها با ذکر نام استفاده کنم.
توجه: در شاهنامه فردوسی آمده است، در زمان تهمورث سی گونه خط و زبان، چون: رومی، تازی، پارسی، سغدی، چینی، هندی، پهلوی و... در ایران وجود داشته است. این زبانها بیکدیگر خیلی نزدیک بودند، بسیاری از نام ها و واژه ها در یکی از این زبان شکل گرفته است، چون جدا کردن و تحلیل آنها کار مشکل و فوق العاده تخصصی است، من بطور کلی از پارسی یا پهلوی نام برده ام. بمنظور جدا کردن و طبقه بندی این زبانها، که از هزاره اول آریایی میترایی شکل گرفته اند، کار تخصصی و زمان بر لازم است.
پرسر یا پارسا
پرسر ها یا پارسا ها روحانیون معبد زیویه بودند، اثر باستانی این نیایشگاه هم اکنون در روستای زیویه استان کردستان ایران وجود دارد. این پرستشگاه دارای سه تختگاه پائینی و میانی و بالایی است، با تالار ها و پایه ستون های سنگی و راه پله ها متعدد و...، همانند تخت جمشید ولی با مقیاس کوچکتر است. در این معبد قربانگاه حیوانات وجود داشته، و استخوان های حیوانات نیز در آن قربانگاه کشف شده است. هنگام حفاری اثری از ریزش سقف و خرابی پیدا نشده، و معلوم است معبد تعطیل شده است، و آنها دربها و سقف را باز کرده، گویا آنها امید به دایر کردن دوباره را نیز داشته اند. بنا به تحقیق های باستان شناسان، که حدود 200 سال تخمین های آنها با یکدیگر اختلاف دارد، معبد در زمان ماناها دایر بوده، و گاهی مورد حمله اورارتورها و سکاها قرارگرفته است. اثر این درگیری و سرنیزه های و تکه زره از آنها یافت شده، ولی هیچ یک از این درگیریها منجر به خراب و تعطیل شدن معبد نشده است. تا اینکه به ناگه در 4332 تا 4337 خ.ا، برابر با 650 تا 655 ق.م، معبد تخلیه شده است. این پارسا یان پرس ParSa بودند، یعنی امامه ای به سر داشتند، که نام آن پر بود، عکس و مشروح در اینجا، یونی آنی ها به آنها پرس یا پارسا یا با تغییر آوا پرشا گفتند. بعد از مهاجرت یونانیها و رومیها به اروپا، نام پرشیا را با خود بردند.
تمام آثار کشف شده در معبد، که کم هم نیستند درست مانند آثار دوره های بعد تخت جمشید است، آنچه که به تحلیل می توان گفت: بنا به فرمول های رشد و تمدن بشر، مذهبی جدید دست به یک مهاجرت زد، و گروه پر سر های زیویه، به جنوب مهاجرت کردند، و بخش دور افتاده ای از جنوب را از باشندگان آنجا برای ساخت معبد جدید گرفتند، و بزودی توانستند مذهب خود را گسترش دهند، و هخامنشیان را بوجود آورند، آثار موجود در زیویه بخوبی نشان می دهد، که هنر های تخت جمشید تکامل یافته هنر های زیویه می باشد، و در عین حال نشان می دهد تمام ساخت و ساز تخت جمشید، کار ایرانی بوده است، و از اینکه گفته و نوشته اند از این طرف و آنطرف جهان هنرمندان آمده و تخت جمشید را ساخته اند، دروغ بی پایه و اساس است. بمنظور آشنایی با زیویه از شبکه مستند تلویزیون کشور ایران بخواهید فیلم زیویه کار پژمان مظاهر پور را نشان دهد.
عکس آثار تاریخی معبد زیویه، تمام آثار تاریخی این معبد که کم هم نیستند، نشان می دهد این معبد پیش در آمد تخت جمشید بوده است، عکس شماره 4026. ده ها سال این معبد و مقبره ها و تابوتها و آثار آنها، توسط جویندگان گنج غارت شده است، پس کجایید جوان هایی که می گویید عاشق ایران و تاریخ ایران هستید، دریابید.
توضیح: سی استان از تمام سی استان ایران، در یک استان شکل گرفته بود، و مرکز نجوم و علوم دینی تمام ایران گردید، زابل مرکز علوم و تاریخ نجوم ایران هم در سی استان بود. سی استان یا سیستان باستانی تا پایان قرن 55 آریایی میترایی، مطابق با آذربایجان غربی کنونی کشور ایران بود، روحانیون اصلی ایران مغ ها در سیستان و معبد بزرگ آنجا بودند، که به تحقیق من تخت سلیمان کنونی بوده است. مطابق معمول تاریخ تمدن بشر، هر دین و فرقه، ریتمی در حال انشعاب می باشند. در هزاره چهارم آریایی میترایی بخشی از مغ های سیستان جدا شده، و به جنوب در جوار کوه رحمت رفتند.
کلیک کنید: اسلام، ایلام، سلام، ایران، تهران، پارس
رودبار و منجیل
بین راه زیبای تهران به رشت در استان گیلان، دو شهر زیبا و دلپذیر در کنار آب به نام های رودبار و منجیل قرار دارند. بار در زبان پهلوی به معنی کنار و ساحل است، بنابراین رودبار می شود، شهر کنار رود (سپید رود). شهرها و روستا هایی همچون بار در غرب خراسان، شهرستان آب بر در استان زنجان، آب بر همان آب بار است، و امروزه از واژه بر بجای بار بهره می بریم، مثلا فلان زمین دوبر است، یا بر فلان جا. پارودبار در نزدیکی لوشان، شهر رودبار در نزدیکی کهنوج، و روستای بارده در شمال آن، و در شمال شهرکرد، شهر رابر در نزدیکی بافت، کلمه را می تواند هم کوچک شده راه باشد، و هم کوچک شده رگ ، رگ rag ، در زبان پهلوی به معنای جوی آب است،
راور کرمان نیز شاید رابر بوده باشد. اما، من، مان، ما، پسوندها و پیشوند های مکانی هستند. در زبان پهلوی مانیشن (manishn) یعنی خانه، مسکن و من (man) یعنی خانه، و مانیشنیه (manishnih) یعنی زندگی. منجیل یامنگیل یعنی محل سکونت گیل ها، شهر کسما در استان گیلان، کسما همان کاسما است، همانگونه که قبلاً نوشته ام، کاسها از قبایل ایرانی بوده اند. شهرها و روستا هایی در ایران داریم، به نام های شال، شالما و ماسال، که ماسال نیز میتوان ماشال بوده باشد، شال در زبان پهلوی به معنای شغال است، و در قسمت هایی از شمال به درخت های صنوبر نیز شال می گویند، در جنگل های شمال ایران این گونه درختها و جانور شغال زیاد است.
تجریش و تاجیک
روستاها و شهر هایی وجود دارند، که نامشان از ریشه تچن (tachan) و تچک (tachak) به معنای روان، جاری، تندرو و تازنده گرفته شده است. باید در این شهر ها و روستاها رود هایی پر آب و خروشنده در گذشته بوده، و یا هم اکنون جاری باشد. رود تجن (تچن) در شمال ایران، از همین ریشه است. روستای تجره در نزدیکی خوانسار، شهرستان تجرک در غرب ساوه، و روستایی بدین نام در نزدیکی طبس، روستای تجرود در شمال کاشمر و در جنوب تربت حیدریه، روستای تجر در شمال شاهرود، تجره سراب در نزدیکی خرم آباد، روستای تجن در غرب قاین.
شاید تجریش در شمال تهران نیز از همین ریشه باشد، زیرا در زبان پهلوی تچیشن (tachishn) یعنی جاری شدن آب، و مردم تهران سیل و یرانگر رودخانه تجریش را در حدود ۲۰سال پیش فراموش نکرده اند. روستای تاجیک در خراسان شمالی، که در بخش خروشان رود اترک قرار دارد. باید بدانیم پس از ورود نام های عربی به ایران، و نبود حرف چ در زبان عربی، چ به ج دگرگون شده است. بد نیست بدانیم واژه تازیانه در ریشه، تاچانک بوده است، که نخست به تازانک و سپس به تازیانه تبدیل گشته است. در واقع، تاجیک یا تغییر آوا تاژیک همان تازیک، و تاجی همان تازی، است، تاجیکها تازیانه داشته و با اسب می تاختند، به تاریخ زبان عربی مراجعه شود.
دز و دژ
در نام بسیاری از روستاها و شهر های قاره کهن، واژه دژ بکار رفته است. در زبان پهلوی نام های: دژ، دیژ، دز، دیز، دیزک، دیزگ به معنای دژ و قلعه می باشد، و از ریشه دزیتن (dezitan) به معنای ساختن و برپا کردن یک تپه یا خاکریز گرفته شده است، مانند سد دز در استان خوزستان. روستای دیزک در نزدیکی میرجاوه در مرز پاکستان، دیز در ارتفاعات نزدیک ماسوله، دیزآباد در استان مرکزی، دیزج در استان زنجان (دیزج معرب دیزگ می باشد)، دیزآوند در نزدیکی قوچان، دیزباد نزدیک نیشابور، دیزج در نزدیکی مرند، و در نواحی مرزی آذربایجان غربی، و روستاها و شهر هایی همچون: دیزادیز، دیزاوند، دیزباد، دیزج الند، دیزلو، دیزه جین، دیزیجان و نام گردنه دیزین در شمال تهران، که در روز های برفی مسدود اعلان می شود. حال که سخن از دز و دیز و دیزین شد، بد نیست بدانیم دیزی (ظرف مخصوص آبگوشت) شاید از ریش (dazitan) که به معنای داغ کردن و سوزاندن است گرفته شده باشد.
ونک و بانه
ون (van) در زبان پهلوی به معنای درخت و جنگل است، و در نام شهر ها و روستاهای زیر از این واژه بهره برده شده است: روستای ون در شمال باختری کاشان، روستای ونایی در جنوب اسلام آباد غرب، روستای وناجم در جنوب ساری، شهرستان وزوان در شمال اصفهان، شهرستان ونک در جنوب اصفهان، روستای ونک در باختر چابهار، روستای ونونان در باختر زنجان، روستای ونیار در نزدیکی تبریز، روستای ونی سر در شمال باختری زنجان، ونداده در نزدیکی وزوان اصفهان. ده ونک در شهر بزرگ تهران، که بجای دار و درخت و جنگل، برجها و آسمان خراشها دیده می شود.
یکی از شهرهای زیبای ایران بانه در استان کردستان است، که در زبان پهلوی به معنی منطقه ای جنگلی می باشد. بانه در اصل وانک (vanak) به معنی جنگل و درخت زار می باشد، که در فارسی دری میم به ب دگرگون شده است، و کاف به هـ (مانند دره که در اصل درک بوده است). روستاهای وندرنی علیا و وندرنی سفلی در شهرستان کامیاران از استان کردستان به معنی چنگل ون است، ون نام کردی درخت زبان گنجشک است، که محلی ها به آن قسقوان هم می گویند.
رنگ سبز ایرانی
رنگ سبز در زبان پهلوی باواژه های سپز (sapz)، زرگون (zargoon) و زریون (zaryoon) آمده است، اگر چه زرگون و زریون به معنی زرد رنگ و طلایی رنگ هم می باشد. از اینرو سرزمین هایی سبز و خرم با این واژگان نام گرفتند: زرگان در خوزستان، زرقان در آذربایجان شرقی و فارس. در اینجا قاف جایگزین گاف شده است، زرق آباد در خراسان شمالی، زری در آذربایجان غربی و خراسان جنوبی، زرین در یزد، زردر در تهران، روستای زاگون در استان تهران نیز ممکن است در اصل همان زرگون باشد، روستا های زرین آباد در استان های کردستان، مازندران، زنجان، سمنان، تهران، کرمان، ایلام، زرینه در کردستان، زرین گل در گرگان، زرین شهر در اصفهان، و روستای زرینه ور در آذربایجان غربی.
چنار و چینار
چنار نام درختی است، که در زبان پهلوی با نمای چینار (chinar) بکار برده شده است. فراوانی این درخت در ایران آنچنان است، که بسیاری از روستا های ایران به نام این درخت می باشد، و جهانگردانی در سفرنامه شان این درخت را نام برده اند. خوب است بدانیم نام این درخت در ارمنستان نیز چینار می باشد، و اشاره به پیوستگی این سرزمین زیبا در زمانی نه چندان دور به ایران دارد.
روستاهای چنار که به تعداد، در استان های لرستان، کرمان، اردبیل، خراسان رضوی، کرمانشاه، قزوین، اصفهان، خوزستان، فارس، مرکزی و گرگان. روستا های چناران در استان های گلستان، خراسان رضوی، خراسان شمالی، کرمان، و شهرستان چناران در خراسان رضوی. روستا های چنارباشی در استان ایلام، چنارباغله در لرستان، چناربن در مازندران، چناربو در خراسان رضوی، چنارپیچاب در خوزستان، چنارخشکه لرستان، چناردم چهر در لرستان، چنارستان در لرستان و خوزستان، چنارشاهیجان در فارس، چنارعلیا در همدان، چنارفاریاب در فارس، چنارک در خراسان رضوی، چنارک در اصفهان، چنارمحمودی در چهارمحال و بختیاری، چشمه چنار در کهکیلویه و بویراحمد، چنارمیشوان در فارس، چنارناز در یزد، چنارو در کرمان، چنارویه در فارس، چناره در لرستان و کردستان.
بور و سرخ
در زبان پهلوی بور (boor) به معنای سرخی مایل به قهوه ای وبوران (booran) به معنای گلگون و سرخ فام می باشد، و از این روست که به افراد سرخ و سفید هم بور می گوییم. در نام سرزمین های بسیاری این واژه بکار رفته است، که شاید یک برهانش رنگ خاک و کوه های سرخ رنگ آن سرزمین ها باشد: روستای بورآلان در آذربایجان غربی، روستای بوران در نزدیکی آمل در استان مازندران، روستاه ای بوران علیا و بوران سفلی در استان اردبیل، روستای بوربور در استان همدان، روستای بورسر در جنوب ایران در نزدیکی چابهار، بورک در نزدیکی لردگان در استان چهارمحال و بختیاری، بورنجان در استان فارس، بورنگ در استان خراسان جنوبی، بوروی در سیستان و بلوچستان، بوری آباد در استان خراسان رضوی و روستای بوریان در استان خراسان شمالی.
چاقو و بازار
در زبان پهلوی وسایل کوچک فلزی مانند چاقو، زنجیر و رکاب را چیلان می گویند، کسی که اشیای کوچک فلزی را می سازد، چلنگر (chilankar) نامند، از این رو چاقو ساز را چلنگر می گویند. هم اکنون نیز در شهرستان ابهر در استان زنجان از این واژه بهره می برند. روستا هایی هم بنام چلان در آذربایجان شرقی، و چلندر در مازندران داریم، شاید روستای کلنگرز در نزدیکی شهرستان ابهر نیز ازین ریشه باشد.
بازار در زبان پهلوی به گونه های زیر آمده است: 1 ــ وازار، لازم به یادآوری است، که واو در زبان پهلوی به مرور زمان در فارسی امروزی بیشتر جاها به ب دگرگون شده است، مانند: وازار = بازار، وارش = بارش، ورف = برف. 2 ــ واچار، مانند: و اجارگاه در استان گیلان، حرف چ بعد از اسلام در بیشتر جاها به ج تبدیل شده است. 3 ــ رستک (rastak)، مانند: شهرستان راستقان در خراسان شمالی، در اصل راستگان بوده است، شهرستان رستاق، رستاک یا رستک بوده، در استان فارس، و روستا های رستاق در استان های هرمزگان و کرمان، همینطور حرف ک و گ بعد از اسلام به ق تبدیل شده است. هنوز در بازار از واژه راسته استفاده می شود، مانند راسته بزاز ها یا راسته پارچه فروش ها و...
کوشک و چمیشن (قمیش)
کوشک در زبان پهلوی به معنی قصر یا کاخ است، و مناطق بسیاری در ایران بدین نام می باشند: کوشک آباد، کوشکا، کوشکان، کوشک باغ، کوشک بهرام، کوشک بی بی چه، کوشک زر، کوشکسار، کوشک علیا، کوشکک، کوشک مور، کوشک هزار، کوشکی، و اما اسم هایی از شهرها و روستاها وجود دارند، که واژگون شده کوشک می باشند، مانند: کشک سرا (کوشک سرا)، کشک آباد، کشکک، کشکمیر، کشکرک، کشکوییه، کشکان.
چمیشن (chamishn) در زبان پهلوی به معنی تفرج کردن و باناز و کرشمه راه رفتن می باشد، که با گذشت زمان تحت تاثیر لهجه های ترکی و عربی به شکل قمش یا قمیش درآمده است. روستا های سرسبز و خرمی به این واژه نام گرفته اند، مانند: قمشلو در استان زنجان، قمش در استان لرستان، قمشلو در شمال بیجار در استان کردستان، روستای قمیشلو در استان اصفهان.
ویس و ویک
ویس (vis) در زبان پهلوی به معنای شاهزاده است، همچنین برگردان دیگرش ناحیه می باشد. شهرها و روستا هایی که در نام آنها از واژه ویس استفاده شده است: شهرستان ویس در نزدیکی اهواز، روستای ویس آباد در نزدیکی قزوین، روستای ویست در جنوب گلپایگان، روستای ویسکه در خاور ایلام، روستای ویسمه در شمال اراک و روستای ویسیان در باختر خرم آباد.
روستا های ویستان و ویک دراستان زنجان و روستای ویسر در استان کردستان از ریشه وه (veh) و وهیک (vehik) به معنای خوبی و بهی هستند (وه=به). با آرزوی خوبی و بهی برای همه انسانها بویژه ایرانیان در سال جدید خورشیدی (۱۳۸۸) .روزگار بر همه ویستان (بهستان) باد.
بغ و بک و تاش
پایتخت های عراق و آذربایجان، واژگانی ایرانی
برگردان بغ (bagh )، بگ (bag) و بک (bak ) در زبان پهلوی خدا، سرور و شاه می باشد. روستاها و شهر هایی که ریشه در این واژگان دارند، از این قرارند: روستای بغبغو در خراسان رضوی، روستای بغداد آباد در نزدیکی مهریز یزد. بغداد پایتخت کشور عراق و باکو پایتخت کشور آذربایجان واژگانی ایرانی، از ریشه بغ و بک هستند. روستای بغداده در خراسان جنوبی، بغرایی در خراسان جنوبی، بق در استان سمنان، روستای بق بقاب در خوزستان، بق مج در خراسان رضوی، روستا های بکان و باکان (بکان) در استان فارس، روستای بکتاش در آذربایجان غربی.
تاش در زبان پهلوی از ریشه تاشیت به معنای آفریده است، بنابر این بکتاش می شود آفریده خدا، همان گونه که مهرتاش می شود آفریده مهر، بکران در استان سمنان، بکیان در استان فارس، بگه جان در استان کردستان، بگدانه در استان فارس، بگوبگان در استان سیستان و بلوچستان. همچنین مذهب یا فرقه بکتاشی در کشور آلبانی که دین قالب آن کشور است.
قنات و کدکن و کهن
قنات مجرای آب زیر زمینی، که در زبان پهلوی به شکل های زیر آمده است: کانک (kanak)، کتس (katas) یا کت (kat )، کهس (kahas) و شهرها و روستا هایی که در نام آنها از این ریشه ها استفاده شده است، به این گونه اند: کت در خوزستان، کتو کان در سیستان و بلوچستان، گلو کان در تهران، کته در کهکیلویه و بویر احمد، کته تلخ در خراسان رضوی، کته سر در گیلان. به تاریخ قنات در ایران مراجعه شود.
کدکن = کسی که قنات را می کند، روستای کدکن در خراسان رضوی، کن در تهران، کنه در فارس، کنه هر در کرمانشاه، کنگ دو روستا در خراسان رضوی. یا: کهن در کرمان، کهن آباد در سمنان، کهنک در زنجان و ،سیستان و بلوچستان، کهنگ در تهران، اصفهان، خوزستان، کهنگان در کهکیلویه و بویراحمد، کهنه در خراسان شمالی و فارس، کهنه جلگه در خراسان شمالی.
قلعه و کلات و پروند
قلعه در زبان ایران به گونه های بسیاری آمده است، که از همه بیشتر کلات (kalaat) و کلا می باشد، مانند: شهرها و روستا های زیر، که به دلیل فزونی آنها از یاد استان شان می گذرم: کلا مانند، امیرکلا، دیوکلا، کلاچای، کلاتک، کلات مالک، کلات مسجد، کلاتو. کلاته مانند: کلاته، کلاته ابریشم، کلاته اسد، کلاته اومار، کلاته چنار، کلاته خان، کلاته ری، کلاته رودبار، کلاته کبود، کلاته گاوج، کلاته نو، کلاته شور، کلاته خوش، کلاته رشم، کلاته سنجر، کلاته سهراب و....
واژه دیگر آوهان (aavahan) است، که ممکن است روستا های آوه در استان قزوین و استان مرکزی و شهرستان آوج در مسیر تاکستان به همدان دارای همین ریشه باشند. دیگر واژه ور (var) است: ورپشت در استان اصفهان، ورجان در جنوب شهرستان قم، ورجوی در آذربایجان شرقی، ورچند در استان مرکزی، ورچه در استان مرکزی، ورده در استان مرکزی، ورزن در استان تهران، ورزنه در استان اصفهان، ورسک در استان مازندران، ورکان در استان اصفهان، و.... واژه های پروند (parvand)، پروار (parvar)، کریت (karita)، نیز به معنای قلعه می باشند: پروند در استان خراسان رضوی، پرور در استان سمنان، کریت در استان های یزد و خوزستان.
رام و رامینه
رامیشن (ramishn)، رامی نیشن (raminishn)، رامیه (ramih)، در زبان پهلوی به معنای شادی، خوشی و آرامش است، و جا هایی که در نام آنها از واژه رام استفاده شده است، گویای سرسبزی و دلپذیری آن سرزمین می باشد: رامسر در استان مازندران، رامه در استان سمنان، رامجردی در شمال مرودشت استان فارس، رامجین در استان تهران، رامک در جنوب ایران، رامشه در استان اصفهان، رامشیر و رامهرمز در استان خوزستان، رامیان در خاور گرگان، رامین در استان زنجان.
آبشار زیبای رامینه در جنگل های دیدنی شهرستان ماسال، در استان گیلان.
قرقاول و علف
قرقاول پرنده ای رنگین است، که پادشاهان ایران پر آنرا بر تاج خویش نصب می کردند، و به آن خروس صحرایی و یا کوهی نیز گفته اند. در زبان پهلوی، چور گفته می شود، و روستا هایی که از واژه چور در آنها استفاده شده است از این قرارند: روستای چورت در استان مازندران، روستاهای چورزق در شمال و جنوب استان زنجان، روستای چورس در شمال شهرستان خوی، روستای چوره در استان قزوین و روستای چوران در نزدیکی پاریز در استان کرمان.
علف یا الف کلمه ای باستانی است، که در زبان های ایرانی به شکل های گیاه، مرو، واش، آمده است، و در اسامی تعدادی روستا و شهر این واژه ها وجود دارد، که بر سر سبزی آن سرزمین ها گواه می باشند: روستای گیاهان در جنوب دریاچه هامون، روستای گیان در نزدیکی نهاوند، روستای مرو در نزدیکی اراک، شهرستان مرودشت در استان فارس، مروست در جنوب استان یزد، روستای واشه در جنوب اراک، روستای واشیان نصیرتپه در نزدیکی پل دختر در استان لرستان، روستای واشقان (واشگان) در استان مرکزی، منطقه تنگه واشی در نزدیکی شهرستان فیروزکوه استان تهران.
مار و آز و گز
مار در زبان پهلوی به چند شکل آمده است:
1 ــ مار: مارگان در شمال شرقی زابل، مارگز در شمال شرقی بندر عباس، مارگون در شمال غربی یاسوج، مارنج در جنوب شرقی سنندج.
2 ــ گرچک: شهرستان قرچک در استان تهران، روستای قرچه در شرق دشت کویر.
3 ــ آز: روستای آزان در نزدیکی میمه اصفهان, آزانبار در جنوب قیدار در استان زنجان.
4 ــ گز: روستای گز در نزدیکی سواحل دریای عمان، و نزدیک بیرجند، شهرستان گز در نزدیکی اصفهان، روستای گزدان در استان فارس و سیستان و بلوچستان، روستای گزدز در نزدیکی مسیر سربیشه به نهبندان، روستا های گزستان در نزدیکی بافق یزد و در نزدیکی فارسان، همچنین در شمال شرقی یزد، شهرستان درگز در خراسان شمالی، روستای درگز در نزدیکی مرز پاکستان، روستای دره گز در نزدیکی روستای سرگز در شمال بندر عباس. روستاها و شهر هایی که در نام آنها از این واژه ها استفاده شده باشد بسیارند.
سین و عقاب و هما
سین در زبان کهن ایرانی به معنای عقاب بوده است، و در برخی از نام روستا ها و شهر ها از کلمه سین بهره برده شده مانند: روستای سین در استان اصفهان، روستا های سینی و سینان در استان خراسان شمالی، روستای سینک در شمال شهر قم، و روستای سینکان در استان سیستان و بلوچستان، جالب است که بدانیم سنندج مرکز استان کردستان در اصل سین دژ بوده است. هما یکی دیگر از اسامی عقاب در ایران است، روستای هما در استان لرستان، هما آباد در نزدیکی نایین یزد، روستای همایی در خراسان جنوبی، روستای هماگ در مسیر حاجی آباد به بندر عباس.
دال هم در زبان ایرانی به معنای عقاب است: دال آباد در سیستان و بلوچستان، روستای دالان در نزدیکی رامهرمز و دالین در مسیر اردکان به شیراز. آلو نیز عقاب است، و شاید روستا های آل در خراسان شمالی، آلقو (آلو کوه) در آذربایجان شرقی، آلان در نزدیکی سراب در آذربایجان شرقی، آلیکوه در نزدیکی فارسان، آلا جوجه در مرز ایران و ارمنستان، روستای آلون در رشته کوه های زاگرس در جنوب اشترانکوه، روستای آلوارس در دامنه کوه سبلان، شهرستان آلاشت در استان مازندران، مکان های مناسبی برای پرواز عقابها بوده اند، راستی قلعه معروف الموت در قزوین نیز به معنی جایگاه عقاب می باشد.
درکه و ایوانکی
دره در زبان پهلوی، درک (darrak) است، که به تدریج به آن درگ و درق هم گفته اند. مناطقی که در نام آنها از این واژه ها بکار رفته: درک در نزدیکی چابهار و نزدیکی دشت آزادگان، درکه در نزدیکی لردگان و اسلام آباد غرب، همچنین در نزدیکی صحنه در استان کرمانشاه، درکه در شمال تهران، درکی در استان کردستان، درگ در حوالی میناب بندرعباس، درق در گرگان و روستای بیله درق (ویلا دره) در نزدیکی سرعین اردبیل.
کی در زبان پهلوی عنوانی جهت پادشاهان کیانی است، مانند کیخسرو و کیکواد (کیقباد) و نام ایوانکی (جایگاه پادشاهان کیانی) در بعضی نقاط ایران به چشم می خورد، مانند ایوانکی در استان سمنان و روستای ایوانکی در استان زنجان.
تهران و تیران و دار
نظرات گوناگونی در مورد ریشه نام تهران گفته شده است: مرحوم کسروی تهران را از دو کلمه"ته" و"ران" میداند، که "ته" در زبان های بسیار کهن به معنی گرم بوده است، در مقابل سمی یا شمی به معنی سرد یا خنک، و ران پسوند مکان است. تهران در مقابل شمیران. گروهی هم ته را به معنی پایین و ران را به معنی بالا و تهران را به معنی دامنه کوه می دانند. بعضی هم تهران را منسوب به ستاره تیر، که در نظر ایرانیان مقدس بوده می دانند (تیران). من در هیچ کجا ندیدم اشاره ای به دار یا تیر شده باشد. از نظر من بنا به تحلیل های حروف هیروکلیف جی، ته به معنی پائین است و ران هم به معنی مکان پربرکت.
دار در زبان پهلوی به معنی درخت است، که به مرور زمان به آن تیر هم گفته اند، (تیر چراغ برق). روستاها و شهر هایی که در نام آنها از این دو کلمه استفاده شده است بسیارند: دارآباد در تهران، دارآباد در فارس و آذربایجان، داران در اصفهان، تیرآباد در سیستان و بلوچستان، تیران در اصفهان و لرستان، تیران در کنار جاده هراز و در حوالی زرند کرمان. از اینرو با تشابه بسیار تهران با تیران و اینکه در گذشته همیشه تهران در نظر جهانگردان با درختان و باغات فراوانش، مخصوصا درختان چنارش معرفی شده است، می توان حدس زد که تهران به معنی سرزمین درختان و باغها بوده است.
خور و شید
خور به معنی خروج، یا خوروج، خروج نور و خوبی در میتراییسم است: خوراسان که استان کرمانشاه باستانی بود، خوراسگان در اصفهان، شهر خور در استان فارس، روستای خور در نزدیکی نظرآباد تهران، خورآب و خورموج در جنوب ایران، خوران در استان ایلام، خورجان در استان فارس، خورتاب در استان مازندران، خور خور در اطراف تبریز، خور خوره در استان های زنجان و کردستان، خوریان در نزدیکی سمنان، خورونده در همدان، خور هشت در استان قزوین، خور نام گذشته گرمسار.
شید به معنی شعله و اشعه و گرما است، که شیدا از آن می باشد، و در نام روستاها و شهر های ایران دیده می شود، مانند شید اصفهان در قزوین، شیدان در استان های یزد، اصفهان و آذربایجان غربی.
ابهر و شناط و کاس
شناط محله ایست در شهرستان ابهر در استان زنجان، ابهر در اصل اوهر می باشد: او در زبان ایرانی به معنی آب است، و اوهر یعنی در همه جا آب، اکنون هم همینطور می باشد، و در همه جا سر سبزی حاصل از آب فراوان است. شناط در اصل چینوت chinvat می باشد، که در زبان پهلوی به صورت چینوت پل به معنی پل صراط می باشد.
کاس ها یکی از اولین قبایل آریایی بودند، از این رو میتوان رد پای آنها را در بعضی از اسامی یافت، مهمترین آنها دریای کاسپین (دریاچه خزر) است، دیگری شهر قزوین یا کسپین است، و کاشان امروزی نیز روزگاری کاسان بوده است. کسما (مکان کاسها) در نزدیکی فومن. هنوز هم در بعضی نقاط گیلان به افراد قد بلند و بلوند با چشم های آبی را کاس می گویند، مثل کاس علی و... در زبان پهلوی هم کاسیک نام رودی میباشد.
البته از نظر من قزوین گزمین است، گز یا غز + مین + زمین، یعنی زمین اقوام گز یا غز. کاس هم گز است که با تغییر آوا کاس شده است.
جین، جن، جان
در بسیاری از اسامی شهرها و روستا های ایران، پسوند جین، جن و جان را می بینیم، که همگی به معنای زن می باشند. هنوز هم در کردستان به زن، ژن (ghen) می گویند، که هم زن و هم ژن در زبان پهلوی بکار رفته است، و چون پس از اسلام حرف ژ به ج تبدیل شده، از اینرو کلماتی مانند ژن به جن دگرگون گردیده است، ناگفته نماند که در زبان لاتین هم gen به معنی مولد و زایش استGenetic . نامها از این قرار هستند: اردجین، قوهجین (در اصل همان کوهجین است)، رازمجین، درسجین، که روستا هایی در استان زنجان هستند. فارسجین در استان قزوین، لالجین در همدان، اردجن در کاشان، ارجان در استان فارس و شاید لاهیجان در آذربایجان و گیلان، و مانند آن، که همگی بر آناهیتا دلالت دارند.
کینه ورس یکی از روستا های شهرستان ابهر در استان زنجان کینه ورس نام دارد، در تنکابن هم روستایی بنام کینه ورس وجود دارد، کینه به معنی دختر است، و ور بمعنی معبد. معبد دختر یعنی معبد الهه آب و فراوانی، که همانا آناهیتا است. بدلیل آنکه ایران کشوری تقریبا کم آب بوده در گذشته به این الهه توجه بسیاری می شده، و بنام های گوناگون مانند دختر٬ زن و مادر ازو یاد میشده است. مانند این نام شما می توانید به کنگاور در استان کرمانشاه توجه کنید، که آن هم همین معنی را می دهد. جالب است بدانیم هنوز در تالش و کردستان به دختر، کینه و در گیلان کیجا می گویند، کی + جا = تاج سر یا جایگاه شاه.
منزل و اتاق و اجاق
در گذشته ها ایرانی ها به اتاق شخصی می گفتند: منزل من + زل = گوشه و حاشیه و سایه، که بعد ها ظل نوشته شد، و ضلع نیز از آن پدید آمد. اتاق که درست آن اوتاک هست، او= آب + تاک = تاق، که آب انبار بوده است. هنوز در بعضی جاها به آب انبار اتاق می گویند، بعد از اسلام با آزاد سازی های انجام شده و ورود بعضی عشایر به شهرها، آنها در آب انبار های حاشیه ای سکونت می کردند، تا جایی برای خودشان بسازند، از سد های 56 تا 58 آرایی میترایی، اتاق جای خورد را به منزل داد. هم اینک اگر به روستا ها برویم از زبان پیران اتاق را منزل می شنویم، که گاه باعث خنده می شود، که آنها به اتاق منزل می گویند، درصورتیکه باید به حال خودمان بخندیم که بسیاری چیزها را اشتباه می دانیم.
اجاق نیز اوژاک بوده، که او = آب و ژا = گرما ساز، که بعدها ژاکت از آن بیرون آمد، هم اکنون در روستا های دور دست، پیران که با واژه های باستانی محلی گپ می زنند، از ژاکت می گویند. بسیاری به اشتباه واژه هایی مانند: کت و کراوات و ژاکت را انگلیسی و اروپایی می دانند، در صورتی که با هم صحبتی با پیران مدرسه نرفته روستا های دور دست، براحتی متوجه می شوید، که این لغات ایرانی هستند.
ژاکت = ژا + کت، کت مانند: کت و کول. ژا = جا، جان = دارنده انرژی، ژاندارم = نگهدارنده جان و مکان، ژاله = انرژی تخلیه شده یا انرژی له شده، جادنگوی = نگهدارنده آتش و انرژی. مثال زیاد است، با نگاهی به حروف الفبای تمدن جیرفت متوجه می شویم، هر سیلاب از زبان فارسی یک حرف را تشکیل می دهد: اس، او، ژا، یا، و کلاً هرچه هست، که این با یک علامت هندسی و به همراه یک خط در میان یا اطراف آن نمایان می شود. ژا = جا = انرژی و مکان هم می شود.
صحرا، بیابان، دشت، دمن
صحرا = (سه = سخت + را = راه). سه می تواند یکی از علائم حروف الفبای تمدن جیرفت باشد، و در بسیاری از واژه ها بکار رفته است، مانند سهمگین = سه + م + گین = کین = کیان، سه کین می شود کنیه آن سخت است، با اضافه کردن یک علامت با آوای م سخت شده است، ترس، که در یک راستای مشکل برای انسان هستند، صحرا را نیز مانند ظل و ضلع، که در بالا نوشتم، و انبوهی از واژه های ایرانی تمدن کهن جی، که در هزاره های اول و دوم آریایی میترایی پدید آمده اند، براحتی آورده دروغ حمله عرب به ایران گفته اند، اینگونه واژه ها در زبان عربی فاقد ریشه یابی هستند.
بیابان = بی + بان = بدون باشنده و نگهبان، اگر به یک روستای دور دست بروید، و یک خانه ویران را از یک پیر قدیمی بپرسید، او خواهد گفت: این خانه بیابان است. دشت به معنی جای وسیع بی درخت و یا کم درخت است، دمن به معنی گسترده ولی محدود است، دشت و دمن می توانند سرسبز و با آب و باشنده باشند، و از نظر معنی و لغتی با بیابان و صحرا کاملاً متفاوت هستند، من بسیار دیده ام که عزیزان ایرانی، حتی ادیبان، این چهار واژه متفاوت ایرانی را مترادف و هم نام و یا درهم استفاده می کنند.
عکس منظره یک بیابان ایران، در روستای فهالنج بنام کویر مرغوم، عکس شماره 4195.
جالب: من مطمئن هستم، که در هزاره اول تا شش آریایی میترایی، ایرانی ها بسیار دقیق و هوشیار بودند، آنها از زبان های ایرانی دوره های خودشان، دو زبان فارسی و زبان عربی را پدید آوردند و تدوین کردند.
کی Cae
نام مرورگر ویلاگ http://cae.blogfa.com کی caeاست، کی را به معنی تاج گفته اند، ولی کی اولین انسان است، کیجا و کیژا و کینه به معنی دختر، کی + ژا = انرژِی یا جان که از کی بوجود آمده و ملکه ملت است، او یکی نیست نیمی از ملت است. کیانیان اولین انسان هایی هستند، که از کی بوجود آمده اند، که کیسر = کی + سر، (قیصر اروپایی) سر آنها شده است. ایرانیان کهن واقع گرا بودند، افسانه و داستان و فرشتگان و الهه های آب و خاک و جهان و... نداشتند، آن داستانها در هزاره پنجم آریایی میترایی به بعد توسط دین های باستانی آفریده شدند.
از کی ژن (زن) بوجود آمد، ژن به معنی انرژی است، هزاره ها بعد ژنراتور و ژنتیک را از آن واژه اصلی ساختند، از ژن، ژان پدید می آید، ژان همان جان است، جان تن نیست، تن جسم است. ژاندارک = علم دار جان، به احتمال قوی از داستان های ایران کهن است، شاید از تمدن کهن جی، که بعدها کپی برداری شده، اما کپی کنندگان هیچ توانایی ریشه یابی آنرا ندارند، فقط داستانی را بدون هیچ اثر تاریخی سرهم کرده اند. ژن از کی، و ملت از ژن بوجود آمده است، ملت = (مل = مردم + لت = تکه).
مردم ایران کهن تاج بسر حکمران نداشتند، و بالاسر مطلق نمی پذیرفتند، آنها اوسا داشتند، اوسا های نگهدارند آب و خاک و جنگل و کوه و دشت و غیره، مانند: داراوس (داریوش = اوسای جنگل)، کوراوس (کوروش = اوسای کوه)، اواوس (اودئوس = اوسای آب) و...، برای تمام و هر آنچه که هست اوسای نگهدارنده داشتند، تا بخشی از طبیعت را نگهداری کنند، و طریقه استفاده درست را به مردم یاد دهند. از هزاره پنجم آریایی میترایی به بعد بوده، که از نام اوسا ها سوء استفاده شد، و از آسمان آمده ها و ملائک شده ها و سرورها و... از نام آنها ساخته شدند، و حتا غریبه ها هم بخشی را برای خود دزدیدند.
عزیزان، جوانان باهوش اقوام و ملت های ایرانی در قاره کهن، خودتان را با داده های این وبلاگ هماهنگ کنید، از فولکلوریک و زبان های محلی خود بگویید، آنها را ریشه یابی کنید، در تاریخ و زبان شهر و دیار خود بگردید، تحقیق و تحلیل کنید، ببینید قهرمانان تاریخ ایران کدامشان در آنجا ردپا و اثر تاریخی و ریشه یابی فرهنگی دارند.
توضیح های بیشتر
در زبان های محلی مل = خاک یا خاک سفید نرم، که از آن آدم بوجود می آید، جوهر آدم، بطور کلی به معنی مردم شده است. ملاٌ که تلفظ درست آن به زبان های محلی مل لا Mel Laa است، نه Mola مل = مردم، لا = میان، که در جمع می شود میان مردم. البته لا + م = لام = بالا و مقدس، مانند لام در سلام، اسلام، ایلام، که در نهایت ملا = مردم مقدس، یک واژه ایرانی است.
خلاف مل Mel، بل Bel است، که ضد جوهر آدم می شود، که با واژه تن در هم شده و تنبل از آن درآمده است، که تلفظ درست آن Tanbel است. بعد از زلزله بم چند ماهی بمنظور بازسازی به آن شهرستان رفته بودم، تلفظ و معنی چندین واژه را از پیران روستائی مدرسه نرفته آن دیار شنیدم، که در این نوشته از آنها استفاده کرده ام. همچنین با زندگی چند ساله در روستای چلاسر و جل از پیران مدرسه نرفته گیلک و گالش پرسیدم و شنیدم، که فوق العاده با گفته های روستائیان شهرستان بم نزدیکی دارد.
تلفظ عرب با عین در زبان های ایرانی غلط است، ولی با الف درست است، یعنی ارب، با عین می شود عیرب، حال چرا و چگونه و از چه وقت ارب، که واژه ای از تمدن های کهن ایران است، و شهر های بسیاری با ار و ارب در ایران باستان و کنونی وجود داشته و دارد تبدیل به عرب شده است، اگر شخصی ریشه یابی ارب با عین یعنی عرب را می داند بگوید.
ای کاربرد زیادی دارد، در ایران و ایلام و ایسا، درست نام عیسی به ایرانی می شود = ای سا (ای = همه + سا = آسمان)، سا هم آسمان است، هم ساده، سا مانند ساحت، ساباط (سا + بات = پوشیده)، ساعت (سا + ات = آلت) = آسمان سنج، سالک = پیرو آسمان، ساقط = از آسمان افتاده، سامر = اهل آسمان، سامی = منسوب به آسمان، سال = سا آل = دوره آسمان، صاعقه = سا + اغه = اغتشاش، در مورد ساده و پاک: صابون = سا + بون، صادق = سا + دنگ = گفتن به معنی ساده گو، صاف = سا = ف، در هر صورت سا به معنی آسمان پاک می شود.
اقیانوس = او + گیا + نوس، او = آب + گیا = بی انتها مانند قیامت، نوس = گرد رنگین، قوس قزح و ونوس از آن گرفته شده است. قیامت = غیا = بی انتها + مت = مطابق. غیا هما گیا است، که گیتی از آن است، به معنی بی کران. کی = بالاس، گی = زیر پا، کیا = بالاسری، گیا = زیر پایی.
در بالا نوشتم بل = ضد جوهر آدم، پس یک پرسش مطرح می شود:
پرسش از عموم: وقتی در بالا نوشتم بل = ضد جوهر آدم، پس بابل در کنار رود فرات به چه معنی می شود؟
پاسخ: در بعضی از کتیبه ها و نوشته های قدیمی، از بابل به نام بابلو نام برده اند، بابلو = با = درونده یا جایگاه + بلو = بلو با آوای بلو در بلوچ است، بلو = زمین دشت و آرام را می گفتند، مثال زیاد دارد، بلوچستان = بلو + چ = استان = سرزمین بلوچ یا سرزمین دشت و آرام. بلند = بل + لند = سرزمین کشیده یا دشت، بلوری = بل + وری = جنس صاف و براق.
کرد = کورد، کوردستان = کور + د + استان = کور = کوه + د = حرف رابط + استان.
ترک = تورک، تورکستان = تور + ک + استان = تور = زمین سخت + حرف رابط + استان.
ترکمن = تورکمن = تورک + من = واحد اندازه گیری که شهرهای چارک و سیرجان هم بکار رفته است.
بعضی را عقیده بر این است که اً در آخر لطفاً و خواهشاً و غیره عربی است، درصورتیکه درست آن لطفن و خواهشن و... است و به هیچ وجه عربی نیست، ن به معنی پایان و خوراک و انرژی دادن و یا فعال کردن واژه می باشد، دادن، کردن، بردن و..، که نان هم از آن جمله است، نان مظهر خوراک و انرژی است. زبان ایرانی از 7000 هزار سال پیش شروع به شکل گیری کرده، و راز آن در حروف هیروکلیف جی است، دستکم نگیرید.
عزیزان جوانان با هوش ایران در مورد ریشه یابی زبان های باستانی ایران و یافتن حروف الفبای باستانی ایران خود تان تحقیق و تحلیل های عمیق و بنیادی داشته باشید، و فقط به چند کتاب و داده تاریخی بسنده نکنید. به نزد آخرین بازماندگان و پیران مدرسه نرفته روستاهای دور دست بروید، و از زبان آنها تاریخ ادبیات را بیرون بکشید. مثلن نیایید بگویید: چرا در بالا گفتی لند واژه ای ایرانی است؟، بروید تحقیق کنید، لن = گوشت و زمین و یا گوشت اضافه، که با پسوند و پیشوند: لنگر، لنبر، لنبه، لندهور، لند و غیره ساخته شده است. برای هر کدام از واژه های این نوشته نمونه زیاد است، و نشان می دهد همه آنها چگونه با یکدیگر در ارتباط آوایی و معنایی هستند.
ادامه دارد و باز نویسی می شود
توجه: عزیزان علاقمند، در میان زبان های محلی خود بگردید، آنها را ریشه یابی کنید، و این موضوع را بصورت یک علم مستقل در آورید. همچنین یکی از مهمترین دانشها برای ثابت کردن، اینکه ایرانیها به اروپا و عربستان مهاجرت کرده، و زبان خود را به آنجا ها برده اند، ریشه یابی زبانها می باشد. آنچه که من متوجه شده ام، پایه اصلی زبان های اروپایی و عربی، ریشه در زبان های محلی ایران دارند. هر کدام از سیلاب های زبان های ایرانی، در زبان های آنها دارای معنای مستقل، یا با پسوند و پیشوند هستند. ما اول راه یافتن حروف الفبای تمدن جیرفت، و زبان های کهن ایرانی هستیم، البته کم و کاست وجود دارد، با پیگیری مستمر علاقمندان این دانش، بزودی آواها و علامت های زبان های کهن ایران شناسایی خواهند شد.
عکس یک ساباط تاریخی از مخروبه شهر باستانی بیاضه در کویر ایران، عکس شماره 7915.
کلیک کنید: تاریخ تقویم و روز و شب ایرانی
سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس
توجه: اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق، مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد، در جستجوها بنویسید: انوش راوید، یا، فهرست مقالات انوش راوید، سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید. از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم، همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع، آزاد و باعث خوشحالی من است.
ارگ http://arq.ir