چهره های استعمار
پیش گفتار
جوانان عزیز ایران بزرگ، بیایید واقعیتهای نوکران و عوامل استعماری را بخوبی بشناسید و از آن برای مقابله با ترفند هایشان درس بگیرید، و با سنت گریزی و دانایی قرن 21 در محیطی دمکرات، ایرانی قدرتمند و شکوهمند داشته باشیم. مبارزان و میهن دوستان ایران بزرگ این دوره در اردوی مجازی ملی و مردمی گرد آمده اند تا برای همیشه کار استمار و امپریالیست را یکسره نمایند.
رومن گیرشمن
آقای دکتر عزت الله نگهبان باستان شناس ایران در کتابی با عنوان "مروری بر پنجاه سال باستان شناسی ایران" که در سال 1385 منتشر شده است، از غارت آثار تاریخی ایران بزرگ به دست گیرشمن می گوید..........
چهره های استعمار
پیش گفتار
جوانان عزیز ایران بزرگ، بیایید واقعیتهای نوکران و عوامل استعماری را بخوبی بشناسید و از آن برای مقابله با ترفند هایشان درس بگیرید، و با سنت گریزی و دانایی قرن 21 در محیطی دمکرات، ایرانی قدرتمند و شکوهمند داشته باشیم. مبارزان و میهن دوستان ایران بزرگ این دوره در اردوی مجازی ملی و مردمی گرد آمده اند تا برای همیشه کار استمار و امپریالیست را یکسره نمایند.
رومن گیرشمن
آقای دکتر عزت الله نگهبان باستان شناس ایران در کتابی با عنوان "مروری بر پنجاه سال باستان شناسی ایران" که در سال 1385 منتشر شده است، از غارت آثار تاریخی ایران بزرگ به دست گیرشمن می گوید. اندک عزیزان هم میهن که با سادگی تمام می گویند، گیرشمن و بسیاری مانند او به تاریخ ایران خدمت کرده اند، این مطلب را بخوانند و بیشتر و بیشتر در کارهای آن دشمنان ملتها تحقیق و تحلیل کنند. این فوج عظیم کارگزاران و چهره های استعمار و امپریالست که همه با هم وابسته و پیوسته بودند، برای خوشی ما ایرانی ها نیامده بودند، آنها آمدند که مقاصد سیاسی و اقتصادی دشمنان ما را پیش ببرند، و هر آنچه خواستند گفتند و نوشتند و کردند. کار ساده ای نیست که به راحتی از وابستگی آنها به فرقه های فراماسونی و لژها و صهیونیزم و غیره بدانیم، ولی از عمل کرد آنها با کمی هشیاری می توانیم به چگونگی دشمنی آنها با مردم ایران بزرگ پی برد.
رومن گیرشمن (۱۸۹۵-۱۹۷۹) باستان شناس یهودی مشهور فرانسوی بوده است. وی در خارکف (Kharkov) اکراین به دنیا آمد، و پس از انقلاب بلشویکی اکتبر سال 1917 روسیه بدلیل پیوستن به سازمان صهیون مجبور شد به استانبول فرار کند. او در ترکیه برای کسب درآمد به کار ویولون زدن پرداخت، سپس به یک مزرعه اشتراکی یهودی در فلسطین پیوست، در همین شهر بود که به تاریخ وابسته شد، زیرا سازمان های صهیون و مخفی یهود می دانستند که باید تاریخ جهان را در دست بگیرند که در آن آقایی بر ملل است و ثروت آثار باستانی. و برای این منظور سال ۱۹۱۷ به پاریس رفت تا باستان شناسی و زبان های باستانی را در دوره ای فشرده فرا گیرد، و این دوره به او امکان داد تا با اشخاص برجستهای در حوزه کتیبه شناسی و باستان شناسی خاور نزدیک همراه شود. در همین دوران او با همسر خود تانیا آشنا شد. تانیا با ترک حرفه خود به عنوان جراح دندانپزشک، گیرشمن را در تمامی ماموریت هایش حتی در شرایط سخت همراهی و حمایت کرد. تانیا تصاویر آثار گیرشمن را میکشید و به او در مرمت آثار کشف شده کمک میکرد.
سر آغاز زندگی حرفه ای طولانی و پرآوازه گیرشمن انتحاب او به سمت رئیس هیات باستان شناسی ایران توسط موزه لوور در سال 1931 بود و راه او را به محوطه های باستانی مهم ایران باز کرد. گیرشمن تا سال 1972 در ایران فعالیت کرد، اولین کار تجربی او زمانی بود که همراه با یک هیئت باستان شناسی فرانسوی به تلو واقع در کشور عراق رفت 1930. وی بیشتر به آثار باستانی ایران علاقمند بود، سال های بعد، راس هیئی به ایران آمد و چهل سال در باستان شناسی ایران کار کرد و کار خود را با کاوش در مسجد سلیمان به پایان رساند. کاوش های عمده و مهمی که او سرپرستی کرد به صورت خلاصه عبارتند از: محوطه های پیش از تاریخ تپه گیان و تپه سیلک، مجموعه ساسانی بیشاپور(1935-1941)، کاوش در بگرام افغانستان ، کاوشهای شوش، جدا از کشفیات وی در رابطه با دوره های ایلامی یکی از بزرگترین افتخاراتش کشف زیگورات ایلامی چغازنبیل است، که نتایج آن در چهار جلد منتشر شده است، ولی برای ایرانی ها چندان خوش آیند نباید باشد، زیرا ایلام را جدای ایران می داند. شناسایی شهر ساسانی ایوان کرخه و کاوش هایی در جزیره خارک و حفاری هایی در سکوهای اشکانی مسجد سلیمان و برد نشانده ایذه از دیگر کارهای اوست. گیرشمن به عنوان جانشین رولان دومکنم در حفاری های شوش از سال 1946 تا سال 1967 فعالیت خود را ادامه داد. با توجه به تکنیک های مدرن باستان شناسی، شوش برای نخستین بار نه برای جمعآوری اشیای زیبا برای تزیین ویترینهای موزه لوور بلکه برای بازسازی کامل شهری عظیم که در اوایل هزاره چهارم پیش از میلاد شکل گرفته و تا بیش از پنج هزار سال بعد یعنی تا اواخر قرن سیزدهم میلادی به حیات خود ادامه داده بود مورد کاوش قرار گرفت. رومن گیرشمن در سال 1979 میلادی درگذشت. ابهامات حل نشده زیادی در رابطه با کارها و کشفیات او به قوت خود باقیست، توجه کنید، بعد از فعا لیت های گیرشمن بود که شوش روش مند و علمی حفاری شد، همین رویه برای آپادانا هم می باشد. آیا می توان سهل انگاریهای گذشته را تا حدی جبران کرد و غارت شوش و آپادانا را افشا کرد؟
گیرشمن اثار زیادی در زمینه باستانشناسی، تاریخ، کتیبه ها و سکه های ایرانی و افغانستان از خود به یادگار گذاشت و بارها از طرف انجمن های مختلف از او به خاطر خدمت به فرهنگها تجلیل به عمل آمد. با ۳۰۰ یاد داشت و ۲۰ کتاب منتشر شده، گیرشمن پربارترین و مورد توجه ترین کارشناس درباره ایران باستان بود. برخی از تحقیقات وی درباره شوش هنوز منتشر نشده، اما راهنمای باستانشناسان دیگر مانند هنری گش (Henri Gashe) در مطالعات باستانشناسی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ایران بوده است. تمام این کارها و تحقیقات باید توسط جوانان میهن دوست تاریخی و باستان شناس ایران با دیدی نو که وبلاگ های انوش راوید در اختیار آنها گذاشته باز بینی گردد و دروغ ها و نیرنگ های دشمنان تشخیص داده و دور ریخته شوند.
بسیار خلاصه می باشد، دکتر نگهبان مطلب را در کتابشان چنین آغاز کرده:
هیأت باستان شناسی فرانسوی پس از کسب امتیاز فعالیت های حفاری در تمام ایران، از اواخر قرن نوزدهم میلادی شروع به فعالیت کردند، و حفاری های خود را در شوش متمرکز نمودند. هنگامی که من شروع به همکاری با اداره کل باستان شناسی کردم، پروفسور گیرشمن کار خود را از سالها پیش در ایران شروع کرده بود. او حفاری های مهمی در ایران انجام داده بود و چون مدت زیادی در ایران کار می کرد، ارتباط و آشنایی با افراد با نفوذ دولتی و لشکری برقرار کرده و بارها آنها را به قلعه شوش دعوت نموده بود. این رابطه وسیع و تماس زیاد با افراد ذی نفوذ گیرشمن را در سطحی قرار داده بود که هر گونه عملی از طرف ایشان، توسط مأمورین محلی دولتی مجاز تلقی می گردید و با آن مخالفتی نمی شد.
در اواخر زمستان سال 1337 با دانشجویان برای بررسی باستان شناسی به دشت خوزستان رفته بودیم. حفاری تپه زیگورات یا معبد چغازنبیل که در دشت خوزستان قرار دارد، توسط هیأت فرانسوی به سرپرستی گیرشمن انجام می شد. روزی برای بازدید به آنجا رفتیم. گیرشمن با محبتی خاص ما را پذیرفت و توضیحات مفصلی از قسمتهای مختلف حفاری و آثار کشف شده ارائه داد و در پایان به سئولات تک تک دانشجویان پاسخ گفت. یکی از دانشجویان پرسید که نماینده اداره باستان شناسی که همیشه در همه حفاری هست چرا در اینجا دیده نمی شود؟ ایشان با تبسمی خاص و کنایه دار گفتند: "ما با بازرس باستان شناسی قرار خاصی داریم، وی در تهران می ماند و فوق العاده ماموریت خود را دریافت می کند و ما در اینجا آزادانه هر کاری که بخواهیم، انجام می دهیم." تعدادی از دانشجویان به اتفاق ایشان شروع به خندیدن کردند. ولی این مطلب برای من بسیار گران آمد ولی متأسفانه در مقابل این حقیقت تلخ و عریان چاره ای جز سکوت نداشتم.
دو سه سال گذشت و من به عنوان معاون فنی اداره کل باستان شناسی منصوب شدم. در پاییز آن سال روزی آقای گیرشمن به من زنگ زد که از فرانسه به تهران آمده اند و علاقه دارند برای انجام تشریفات ادامه حفاری در شوش به اداره باستان شناسی بیاید. همان روز آمد و گفت که بزودی برای ادامه حفاری به شوش خواهند رفت و علاقه دارد هر چه زودتر تشریفات اداری انجام شود و بازرس ویژه برای همکاری با هیأت فرانسوی انتخاب شود. ایشان فرمودند همان گونه که می دانید در چند سال گذشته آقای هوشنگ بهرامی که طرز کار ایشان بسیار مورد رضایت است با هیأت فرانسوی همکاری می کرده اند و چنانچه ایشان که با طرز کار هیأت فرانسوی آشنایی دارند مجددا انتخاب شوند موجب قدردانی و تشکر ما خواهد بود. نگارنده بدون توجه و به طور ناخود آگاه تقریبا داشتم موافقت می کردم که ناگهان جریان بازدید از چغازنبیل به یادم آمد و طرز کار بازرس هیأت فرانسوی و آن تبسم و کنایه ... و به ایشان اظهار کردم: اطمینان داشته باشید فرد جدی و فعالی همراه ایشان اعزام خواهد گردید. ایشان دوباره گفتند همان آقای بهرامی خوب است. سپس از آقای اسماعیل نفیسی که یکی از فارغ التحصیلان رشته باستان شناسی و فردی جدی و منظم بودند با توجه به علاقه ای که داشتند خواستم که این ماموریت را انجام بدهند.
روز بعد هنگامی که پروفسور گیرشمن در اتاق آقای رفعتی افشار مدیر کل باستان شناسی بودند، ابلاغ های لازم به استانداری خوزستان و فرماندار شوش همراه رونوشت حکم مأموریت آقای نفیسی بعنوان بازرس به ایشان داده شد. گیرشمن با دیدن حکم آقای نفیسی رو به مدیر کل گفتند که بهتر بود همان بازرس قبلی را انتخاب می کردید و بعد با آمدن به اتاق من همان مطلب را تکرار کردند.
بیش از 4 هفته از شروع حفاری شوش گذشته بود که روزی نامه ای از آقای نفیسی به اداره باستان شناسی رسید که:
چند روز اول حفاری آقای گیرشمن با ایشان یسیار با نرمی و محبت رفتار می نمودند. آقای نفیسی هم همه روزه فهرستی با مشخصات کامل از اشیا مکشوفه تهیه می کرده اند. پس از چند روز آقای گیرشمن می گویند که نیازی به تهیه فهرست نیست. بازرس پیشین چنین کاری نمی کرده است. آقای نفیسی به این سخن توجهی نکرده و به کار روزانه خود ادامه می دهند. پس از چند روز به تدریج طرز رفتار آقای گیرشمن با ایشان تغییر کرده و ایشان را تهدید می کنند که اگر چنانچه به تنظیم فهرست روزانه اشیا ادامه دهند از بردن ایشان به محل حفاری در چغازنبیل با اتومبیل هیأت حفاری خودداری خواهند نمود. اما بازهم آقای نفیسی بدون توجه به کار خود ادامه می دهند. تا اینکه روز قبل گیرشمن از سوار شدن وی به اتومبیل هیأت جلوگیری کرده و نفیسی نتوانسته از شوش که حدود پنجاه کیلومتر با چغازنبیل فاصله دارد به محل حفاری برود و کسب تکلیف کرده است.
آقای کاظم زاده معاون اداری باستان شناسی برای ایشان تلگرافی زده اند که چنانچه آقای گیرشمن از بردن ایشان امتناع کردند به هزینه اداره باستان شناسی اتومبیلی کرایه کنند. و در ضمن ایشان در کمال جدیت به کار خود ادامه دهند و در صورت امکان روابط صمیمانه خود را حفط کنند.
هنوز هفته ای نگذشته بود که باز نامه ای دیگر از آقای نفیسی به ایشان رسید که آقای گیرشمن به کارگران دستور داده اند که اشیاه روزانه را برای ثبت در اختیار ایشان نگذارند!! ایشان هم از ژاندارم های محافظ حفاری برای انجام وظایف قانونی خود کمک گرفته اند. اما ژاندارم ها نیز امتناع کرده و بیان می کنند که به ایشان دستور داده شده از دستورات گیرشمن پیروی کنند .
با رسیدن این نامه وضع بدی پیش آمده بود. با وجودی که اداره باستان شناسی می توانست از ادامه کاوش جلوگیری کند ولی می خواستیم موضوع به آرامی حل شود. بلافاصله برای ژاندارمری محل تلگرافی فرستاده و از آنان خواستیم با آقای نفیسی برای انجام وظایف قانونی خویش همکاری کنند. ضمنا در این تلگراف ذکر شد تا حد امکان موضوع دوستانه حل شود و چنانچه آقای گیرشمن بازهم همکاری ننمود و از مقررات قانونی تبعیت نکردند آقای نفیسی اختیار دارند عملیات کاوش را متوقف کنند.
چند روز بعد آقای نفیسی با بیسیم ژاندارمری تماس می گیرند که آقای گیرشمن به هیچ وجه همکاری نمی کنند و سه ژاندارمی که در چغازنبیل هستند بدلیل نفوذ آقای گیرشمن، حاضر نیستند مخالف نظر آقای گیرشمن عمل کنند. فورا به ژاندارمری محل اطلاع دادیم که حفاری را متوقف کنند و ادامه ی کار تنها با نظر آقای نفیسی امکان پذیر است.
چند روز بعد آقای علاء وزیر دربار وقت که مرد با نفوذی بود تلفن کرده و اظهار داشت آقای گیرشمن به ایشان تلفن کرده و گفته که از عملیات حفاری هیأت فرانسوی جلوگیری شده است. سپس از من سوال کردند که آیا راه حلی برای ادامه ی کار حفاری وجود دارد؟ پاسخ دادم تنها راه حل این است که نماینده باستان شناسی بتواند آزادانه به وظایف قانونی خود و تهیه فهرست بپردازد. سپس بیان کردند که «البته فهرست اشیا مکشوفه باید تنظیم گردد». پس از آن مشکل حل شد و طبق قانون تا انتهای فصل در اوایل بهار کار پیش رفت. تا اینکه مشکل بزرگتری پیش آمد. ادامه دارد
توماس ادوارد لورنس، Thomas Edward Lawrence
تولد 16 اوت 1888 وفات 19 مه 1935
توماس ادوارد لورنس فردى از سرزمین گال بود که در ترمادوک به دنیا آمد. از نژاد خالص سلت بود و گرایش مقاومت ناپذیرى به سوى مسافرتهاى دور و دراز، جنگ و حادثه جویى داشت. در پی موفقیت هایی که در عربستان برای استعمار انگلستان بدست آورده بود به لورنس عربستان معروف شد.
لورنس مرد کوتاه قدى بود، حدود یک متر و شصت، با وجود چنین قدى در سراسر زندگى خود توانست برترى قابل ملاحظه ای نسبت به کسانى که به او نزدیک مىشدند به کار گیرد. چهرهاش پر قدرت بود و خود را نسبت به مردم مستعمرات بی رحم و جنایتکار نشان نمی داد. نگاهی محکم و هوش و حافظه خوب داشت، و ترفند اغفال مردم ساده مستعمرات را خوب می دانست. در بیست سالگى هر چه به دستش رسید خواند و احتمالاً همه چیز را به خوبى فهمید. علاقه زیادی به ناپلئون و کشور گشایان و نقشه کشان بزرگ داشت. روحیه ضد کنفرمیسم و کشش نهانى و پیش رس او به سوى شرق، وى را از ادامه تحصیلات کلاسیک بازداشت و به سوى باستان شناسى کشانده گردید.
در بیست و یک سالگى انگلستان را ترک گفت و با دوچرخه، لبنان و سوریه و فلسطین را طى کرد. غذایش شیر و میوههاى گوناگون بود و در این مدت زبان عربى را به نیکى فرا گرفت. هیچکس بدرستى نمىداند که در این نخستین مسافرت به چه کار موذیانه ای مشغول بوده است. برخى فکر مى کنند که در شهر بیروت کارهایی می کرده، و برخى گمان دارند که از طرف سرویسهاى مخفى انگلیس ماموریت داشته و به خاورمیانه رفته بود، از همان موقع افسانه لورنس آغاز گردید. در مدت جنگ جهانی اول لورنس به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار می کرد. انوش راوید آنها را لو می دهد و می گوید: در واقع لورنس عربستان عامل محورى استعمار پیر انگلستان در فروپاشى امپراطورى عثمانى بود، و همچنین تبدیل کننده کشورهاى عربى به مستعمرات انگلستان و نیز زمینه ساز شکلگیرى دولت اسرائیل گردید. در آغاز قرن 20 و جنگ جهانی اول عربستان در اشغال ترکیه عثمانی قرار داشت، ترکیه متحد آلمان استعماری بود و بدین جهت دشمن انگلستان استعماری حساب می شدند.
لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه می کرد و زبان عربی را به خوبی فرا گرفت، بلکه لهجههای قبایل مختلف را هم آموخت. او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور میکرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد. با بسیاری از رهبران نوکر و یا ساده اندیش عرب روابط نزدیک داشت تا به هدف نهایی یعنی پیشبرد اقدامات نظامی و استعماری انگلستان برسد. به همین دلیل نگرش او همیشه ریا کارانه به سبک انگلیسی و در جهت منافع شخصی و یا استعماری بود. این فرد کثیف در کوتای افغانستان هم نقش محوری داشته است. لورنس عربستان نمونه یک چهره خبیث از عوامل استعمار است که بیانگر اهداف شوم قدرتهای بیگانه و شگردهای آنان در بستر سازی برای فرو پاشی ملل و فرهنگهای خاور میانه و جهان استثمار شده است. در باره این چهره مرموز تاریخ و عامل دشمن استعماری فیلم های سینمایی ساخته اند و در آنها او را شخص خوب معرفی کرده اند که باعث اغفال مردم می شوند.
چهارسال به آغاز جنگ جهانى اول مانده بود، آلمان راهآهن برلین ـ بغداد را ساخت، برحسب تصادف مهندسان آلمانى، در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند، که هدف خوبی برای لورنس بودند. در این هنگام لورنس خبیث به شناخت زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود، و زندگی در میان اعراب را دوست مىداشت. مانند آنان لباس مىپوشید، مانند آنان مىخوابید و غذا مىخورد. افزون برآن، بر جسم ضعیف و شکننده خود انضباط سنگینى را تحمیل مىکرد، درست مانند مرتاضان زندگى مىکرد. با یک راهزن قدیمى رابطه برقرار کرد و همراه با او، پاى برهنه و با لباس بادیه نشینان (جلابه) صحراها را طى کرد و به گوشه و کنار آن آشنایى یافت.
در آنجا، یعنى در دل صحراى سوریه بود که طى عملیات مرموز دیگری، لورنس با یک خرکچى جوان پانزده سالهاى به نام صاحون آشنا شد. صاحون همان کسى است که بعدها ضمن نبرد به هلاکت رسید. لورنس هنگامى که راهزن و خرکچى جوان را با خود به انگلستان برد در آنجا جنجال غریبى برپا کرد. در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربى ظاهر شد و از واکنش جامعه متمدن بریتانیا سخت به وجد آمد.
در سال 1913 دوباره به سوى شرق روان شد و در 1914 به علت قد کوتاه از واحد ارتشى که درآن خدمت مىکرد اخراج گردید و با درجه ستوان سومى در واحد جغرافیاى ارتش به کار گماشته شد. اما دیرى نگذشت که شناخت او از جهان عرب موجب گردید که در سرویسهاى اطلاعاتى ستاد ارتش انگلیس در قاهره به کار گرفته شود. از این تاریخ، لورنس از کلیه وسایل استفاده کرد تا اندیشهاى را که گرامى مى داشت و براى شخص او اهمیت فوق العادهاى یافته بود، حاکم گرداند. در فکرش بود که قبایل بدوى یعنى سلاطین صحراها را از خواب بیدار کند تا اینان استقلال خود را از سیطره ترکها بدست آورند. البته دولت انگلستان با او کاملاً موافق بود، ولى به علل دیگر، یعنى تسلط برجادههاى منتهى به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در این منطقه کارهایی هم کرد. محاصره ای که امروزه جهان خواران برای ایران می گویند، لورنس در آن زمان در فکرش بود، باید بدانیم همه فعالیتهای استعماری سابثه تاریخی دارد.
در پایان جنگ اول جهانی در کمال شگفتى می بینیم که اعراب از زیر سلطه یکى به در آمده و تحت تسلط دیگرى در آمدهاند. انگلستان، عراق و فلسطین و اردن را تحت الحمایگى خود کردند، و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافت. چرچیل که در این زمان به عنوان وزیر ممالک مستعمره منصوب شده بود لورنس را مشاور خود کرد و این دو نفر نسبت به یکدیگر احساس ستایش متقابل پیدا کردند، از این بهتر برای دشمنان ایران چه می توانست باشد. در این هنگام، لورنس عربستان داراى وجهه مردمى فوق العادهاى در لندن بود و موفقیتهاى او وارد افسانهها شده بود. در هر صورت لورنس از این موقعیت استفادهاى نکرد، زیرا در آن رد پای استعماری به خوبی آشکار بود و در نهایت این برای آنها گران تمام می شد. از روحیات انسانى بدش می آمد و ناگهان به اشتغالات بیهوده و پوچ سیاسى، دروغها و تظاهرات آن پشت کرد و راه دیگرى در پیش گرفت، و نویسنده شد زیرا می خواست وارد تاریخ شود، چیزی که امروزه جوانان عزیز ایران فراموش کرده اند و نمی خواهند در تاریخ باشند.
در سال 1926، لورنس کتاب هفت ستون خرد را منتشر ساخت، چه بسا همین کتاب و دید جدید او باعث شد از دور خارجش کنند. این کتاب شرحى در باب لشکرکشىها در عربستان است، که بهانهاى براى اندیشیدن در باب موقعیت انسان و عظمت وحقارت آن می باشد. درهاى جهان ادبیات با انتشار این کتاب بر روى او باز شد، و تکرار نگرانی جهان خواران. چرچیل با او دوستی نزدیک نمود، که لازم است در این باب تحقیق صورت گیرد که این نزدیکی برای چه بوده. دربرابر دیدگان رهبران نوکر صفت کشورهاى عربى که اهمیت سیاسى پیدا کرده بودند، مانند شهریارى شده که از اروپا ظهور کرده بود. با آخرین درجه سرهنگى در ارتش و در میان چینهاى جلابه زیباى خود بر لندن تسلط یافته بود. در سن سى و چهارسالگى در چندین نوع زندگى مختلف توفیق یافته بود و نردبان ترقى سیاسى در برابر او خود نمایى مىکرد. در این هنگام بود که توماس ادوارد لورنس تصمیم شگفتآور گرفت.
به منظور فرار از این گونه امور بى معنى و پوچ و براى اینکه مبادا در اقیانوسى از پوچىها فرود رود در نیروى هوایى انگلستان با نامى مجهول به عنوان سرباز عادى استخدام شد. او را به انبار اوکسبریج فرستادند تا زمین را جارو کند. ظرف بشوید، سیبزمینى پوست بکند و توالتها را پاک نماید. به چند تن از دوستان شگفت زده خود گفت: هدفى که از این کار تعقیب مى کنم براى آن است که تا نخوت شخصى خود را بشکنم. ولى آخر الامر شایعهاى بر سر زبانها افتاده که سرباز رس کسى جز سرهنگ لورنس عربستان نیست. در نتیجه نیروى هوایى امپراطورى او را به زندگى غیرنظامى بازگرداند.
ولى این امر لورنس را از هدف باز نداشت، سرسختى به خرج د اد و در سال 1923 دوباره با نام جعلى دیگر ولى این بار در نیروى موتوریزه کار گرفت، و نام خود را شاو گذاشت. بدون اینکه خم به ابرو بیاورد در آن سن و سال موقعیت، کلیه رنجها و خستگی های دشوار تمرین آبىها را تحمل کرد. در سال 1925 بالاخره موفق شد که دوباره وارد نیروى هوایى امپراطورى شود و نام مجعول شاو را براى خود نگهدارد. او را به هاراچى فرستادند. در این هنگام، پادشاه افغانستان به وسیله کودتایى از سلطنت خلع شد و یک روزنامه نگار آمریکایى جاى پاى لورنس را در آنجا یافت و در یکى از مقالات خود نوشت: با آنکه سرباز درجه دومى است، ولى ممکن است در این قضیه دخالت داشته باشد.
روستاییان منطقه مورتون با وحشت می دیدند که فردی ناشناس بنام شاو قوانین سرعت بروى جاده کوچک آنها را نادیده مىگرفت، فکر مىکردند بىتردید دیوانه است. آیا واقعا دیوانه بود؟ روز نوزدهم مه 1935 این مکانیسین خلبان در یک تصادف موتورسیکلت به هلاکت رسید. در بیست و یکم ماه مه مردى در کنار قبرش گریه مىکرد، نام این مرد وینستون چرچیل معروف بود. شخصی اسرار آمیز و با توانایی زیاد، جاسوس، مرد جنگ، نویسنده کتاب هفت ستون خرد، آیا بقتل رسید که در کتاب هایش و در محافل دیگر از جنایات استعمار نگوید. چرا چرچیل بر قبر لورنس عربستان گریست؟
حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ
سنت گریزی و دانایی قرن 21
در وبلاگ انوش راوید بنام: جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران
انوش راوید، Anoush Ravid